در کرانهء همان رودم
آنکه می لرزیدی از ترس
با هر جوش . خروشش
یادمه گفتم برایت !
نترس رود نیز عاشق است
محبوب بی چون وچرایش دریاست
دریایی که دیگش با آفتاب در جوش است
واین رود پی آغوشی در شتاب
آنگاه تو پرخروشتر از هر رودی
فریاد زدی نامم را دریا . . .
آخر چه دریایی هستم مگر؟
که رودم رو به سمت صحرا ست
اگر اونیز راه کج کند من هرگز. . .
حالایش را نبین که بشکن زنان
طبق طبق بهار می برد
بر عطش نیلوفران خیره بر ابر عقیم
وای ...وای ... وای
در جرعه هایش تنهایی نهفته را نوشیده ام
دیده ام بر قامتش زخم تاولهای تنور مرداد را
تَرَکهای انجماد بهمن رادر کبودی استخوانهایش
بی آنکه بهراسد از راه طویل وبی بازگشت خود
بی مهاباوتندمیرود چون مسافری بمقصد برزخ
و من چه بی مهابا دوستش میدارم
چه فروتنانه با چنگ امواجش شستشو می دهد
قالی آرزوهای سارا دختر ایل مغان را *
آه عزیزم این شعر بدرازا کشید
می خواهم قایقی بسازم برایت
بسپارم به همین اب زلال
برگرد ...لامذهب برگرد
ماهی اگر خلافِ جهت شنا کند
نخواهند گفت دیوانه است
می دانند که دلی را جا گذاشته
درسرچشمه همین رود بزرگ
-------------------------------------------------------------------------
* سارا دختر ایلاتی اهل مغان آذربایجان بخاطر عشقش به خان چوپان
و عدم تمکین از فرمان ارباب روستاخودر در رودخانه غرق می کند
زاد روزتان مبارک
شورانگیز و زیبا بود
خرم و تندرست باشید