غزل 1
... بی تو
برگرد که سیبِ دلِ من لک زده، بی تو
یخچالِ غزلهام، چه برفک زده، بی تو!
باید بروم در دلِ خود زخم بکارم
این مزرعه، انگار مترسک زده، بی تو
گویا کسی این خرمنِ دلتنگیِ من را
از بخت بدِ حادثه، فندک زده، بی تو
بر روی لبانم که عطش در عطش آه است
غم آمده، یک بوسه ی کوچک زده، بی تو
تا فتح کند قسمتی از خاکِ دلم را
این عشق، بلا فاصله، پاتک زده، بی تو
بگذار بگویم که چگونه غمِ این شعر
امشب به دلِ خسته ی من تک زده، بی تو
غزل 2
خوب می دانم...
خوب می دانم که داری باز توفان می کنی
عشق را در زیر باران، تیر باران می کنی
خوب می دانم که می آیی و همسو با بهار
این بیابان را برای من خیابان می کنی
کاش می گفتی به من این وقت شب، این وقت شب
گیسوانت را برای کی پریشان می کنی؟
بعد این غمها که دارند آسمانی می شوند
کاش می گفتی دلم را با چه، مهمان می کنی؟
یک تفال بر کتاب خواجه ی رندان زدم
دیدم«اندر پرده،بازی های پنهان »می کنی
خاطراتم را سوار موج دریا می کنم
خوب می دانم که داری باز توفان می کنی
#محمدحسین_حیدری_زرنه
عید سعید قربان مبارک