پنجشنبه ۲۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب محمدحسین حیدری
|
بی تو، دلم را می کنم لبریز این شعر!
تا گل کند از بانگ شورانگیز این شعر
بگذار، شاعر هر چه می خواهد بگوید
کار من است و چشم تو،تعویض این شعر
بانو، اگرچه باورش سخت است، اما
روزی بهاری می شود پاییز این شعر
می بارم امشب درد بی تو بودنم را
چون قطره های دائم و یکریز این شعر
دارم برایت می شوم یک مولوی شور
ای حضرت شمس الحق تبریز این شعر!
هر چند مثل یک مترسک ، بی تو دارم
خون می خورم در گوشه ی جالیز این شعر
محمدحسین حیدری_زرنه
|
|
نقدها و نظرات
|
درود خواهر خوبم.. خواندیم و لذت بردیم سلامت و ثروتمند باشید | |
|
درود استاد بانو کوهواره خداقوت | |
|
درودبرشما استاد بانو مهربان سرکارخانم حسین زاده عزیز بسیار مفید بود واموزنده بود 🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌺🌺🌺🌺🌺 🪻🪻🪻🪻 🌼🌼🌼 🥀🥀 💮 | |
|
سلام و عرض ادب مهربانوی شاعر سپاس از مهرتان و نگاه زلالتون به این غزل بنده ی حقیر بسیار استفاده کردیم و آموختیم، یک دنیا سپاس زنده باشی و برقرار | |
|
سپاس جواد جان، ارادت زنده باشی برادر | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
سلام و درود
الحق غزل زیبایی سرودید.
عالی و ارزشمند در بحر عروضی آهنگین رجز و نیز
( برخوردار از قافیه خطی در حروف ز - ض رَوی )
با واژه گزینیِ خوب و تلمیحاتِ ایمایی. محتوایی اندیشمندانه
بویژه که مزیّن به یادکردی از شمس و مولوی
سَرآمدانِ حیطهی ادب و علم و معرفت است.
روح شریف شان شاد و مشمول رحمت واسعهی الهی.
زنده باشید. سپاس از حق شناسیِ شما ارجمند بزرگوار.
و برایم یادآورِ غزلِ تقدیمیِ مولوی به شمس تبریزی است :
قَد اَشرَقَت الدُّنیا مِن نورِ حُمَیّانا
البَدرُ غَداََ ساقی وَ الکأسُ ثُرَیّانا
الصَبوَهُ ایمانی و الخَلوَتُ بُستانی
وَ المَشجَرُ نَدمانی وَ الوَردُ مُحَیّانا
مَن کانَ لَهُ عِشقُُ فِالمَجلِسِ مَثواهُ
مَن کانَ لَهُ عَقلُُ اِیّاهُ وَ اِیّانا
مَن ضاقَ بِهِ دارُُ اَو اَعطَشَهُ نارُُ
تَهدِیهِ اِلی عَینِ یَستَرجَعُ رَیّانا
مَن لَیسَ لَهُ عَینُُ یَستَبصَرُ عَن غَیبِ
فَلیأتَ عَلی شَوقِِ فِی خدمَتِ مَولانا
یا دَهرُ سَوی صَدرِِ شَمسِ الحَقِ تبریزی
هَل اَبصَرَ فِی الدُّنیا اِنسانَکَ اِنسانا ؟!
طُوبی لَکَ یامَهدی قَد ذُبتَ مِنَ الجُهدِ
اَعرَضتَ عَنِ الصورتِ کَی تُدرِکَ مَعنانا
مَن کانَ لَهُ هَمُُّ یُفنیه وَ یُردیه
فَلیُشرب وَ لیَسکَر مِن قَهوَتِ مَولانا
این غزلِ مولوی گرانقدر که ذکرِ یامهدی هم دارد در وزن دُوری ِ :
مَفعولُ مَفاعیلُن مَفعولُ مَفاعیلُن
یعنی : بحر هزج مثمّن اخرب است.
ترجمه ی غزل فوق به فارسی :
۱- یقیناً دنیا از اشراقِ نورِ شراب ماست که روشن است .
ماه بدر کامل فردا ساقی ماست و ستارگان خوشه ی پروین ، همپیالههای ما خواهند بود.
۲- دل سپردن و محبّت خالصانه ی کودکانه ، ایمانِ من است ؛
و انزوا و عزلت و گوشهنشینی ، گُلزار و بستانِ من است.
ریشه زارِ درختان همگی هَمنشینانِ ما هستند ؛
و گلِ سُرخ هم همان چهره و رویِ ماست.
۳- هرکسی که دارای عشق است (عاشق هست) ؛ منزلت و مجلس و محفل بزرگان ، جایگاهِ اوست درحالیکه برای کسی که فقط دارای عقل است و عاقل است ؛ فقط او و فقط ما هستیم و هیچ جایگاه و منزلتی ندارد.
۴- هرکسی را که خانه اش تنگ و تشنگی اش آتشین و عطشناک است را به سوی سرچشمه ی ( معرفت) هدایتش می کنی که سیراب بَرمیگردد.
۵- فردی که چشمی (غیر از دیدن ِ محبوب ازلی ) ندارد ؛ از عطایِ غیب (نگاهش ) باچشمِ دل بینا می شود. آنگاه با شوق و اشتیاق به خدمتِ دوست و مولای ما (شمس تبریزی) می آید.
۶- ای روزگار و ای زمانه ! آیا تو به غیر از شمس تبریزی و والااندیشتر از او
کسی را از انسانهایت سُراغ داری که به ما ( به عنوان انسانِ برتر - اَبَرانسان نشان بدهی؟! . آیا کسی که مثل شمس تبریزی یا بالاتر از او در معرفت و عشق باشد را می توانی به عوالمِ بشریت معرفی کنی ؟ ) .
۷- خوش به حال تو ای هدایت یافته ای که از شدت استقامت و مقاومت ، پریشان و پژمرده و خسته هستی .
تو که از صورتِ ظاهرِ ما روی برگردانده ای ؛ چگونه درمی یابی و ( درک خواهی کرد) معنای مارا ( به باطن ِ ما هرگز پی نخواهی بُرد).
۸- هر کسی را که همّ و غمی در وجودش هست پس بایست از قهوه ی شُرب معرفت دوست و مولای ما ( شمس تبریزی) بنوشد و مست باشد ( تا بتواند شادی و نشاط و جاودانگی بیابد).
قلم تان نویسای ارزش ها
سلامت و دلشاد باشید و سرافراز.