شادی است و خنده
شب آمد و بر سرِ خود انداخت دوباره ،
یک روسریِ قشنگ ، با یکعالمه پولک
از نورقشنگ ماه هم ، در برکه ی ماهی ،
برق میزند یکعالمه پولک
آنطرفتر، چه سرعتی دارد مارمولک !
بعضی ها مثلِ من ،
شوقی ست برایشان در شب
روز که میشود ، میروند توو لک
روز که میشود ، لاک پشتیِ من ،
مجموعه ای ازکارهای عجیب است
متحیرانه و با دهانِ باز،
زُل میزنم به پیرمردِ قریبِ صد ساله
که بساطی پهن کرده میفروشد : لیف و چوبک
آنطرفتر ... چرخی میفروشد :
آبِ زغال اخته و، آب زرشکِ خنک
رُورُوئک هنوزهست و میراثِ قدیم است
اسمش را گذاشته اند اسکوتر
بچه ای روی آن به آزمونِ فرمول یک ،
افتاده به جانش وولوولک
بچه های زیرِ سنِ مدرسه ،
درکوچه پلاسند با توپک
ای وای توپشان ، افتاد به جایی تاریک چون شب
ازمیانِ آن ظلمتِ بیحد ،
تنها رد شده ، ردی ز نورک
اینهمه شیطون بچه که من میشناسم ،
حتی ترسی ندارند ز تنورک
واضح است ز تاریکی هم خوف ندارند ،
اینهمه وروجک
شادی است و خنده
مادرانه می پیچد صدای پُر امیدِ مادران ،
به کوچه و، حوالیِ خانه :
بچه ها بیائید که وقت ، وقتِ ناهارست
بیائید تا غذایی خوشمزه زنید توو رگ
بهمن بیدقی 1402/3/12
طبعتان جوشا
زبانتان گویا
قلمتااان نویسا
هزاران درود
استادبزرگوار