چو خرداد ماه است و روز نهم
بگویم سخن از دل گشته گم
که با چشم سر گریه کردن رواست!
و بر چشم دل تیغ برّان سزاست!
به سر خاک ریختن مرا سود نیست!
که عمرم گذشت و دگر رود نیست!
چنین رفت آدینه و شنبه شد!
همه ریسمانم نگر، پنبه شد!
که دل را سپردم به وی اشتباه!
اگر چند باشم در آن بیگناه!
از او دیدهام عکس نو پیش یار
که خرسندم از بودنت در کنار!
از آن پیش بهر کس دیگری
نوشت این سخن را که تو سروری!
از آن پیشتر گفت کای مرد من!
تویی گرمی وحشت سرد من!
ندانم به چندین نفر گفته است
که زنجیر بر تو دلم بسته است!
ایا چرخ گردون شکسته شوی!
پی کشتن مردمان میروی!
دریغ آن زمانی که بر من گذشت
دریغ این دلم چون که ویرانه گشت
دریغ آن غزلهای نو و کهن
دریغ آن سخنهای برنا شدن
برایش کتابی نوشتم پر اشک
که انسان برد بر سرایند رشک
برایش نوشتم ز خرداد ماه
که بنشست او بر سر تخت و گاه
«به سان بهشت است روی نگار
همیشه همانند فصل بهار
به هنگام نیران خرداد ماه
بشد زاده از بطن مادر، پگاه
سه سال و دو ده باشد اکنون تنش
پر از گل شود جامه و دامنش
ایا فاطمی شاد باشد دلت!
نباشد پلیدی درون گِلت!
همیشه پر آواز بلبل دو گوش!
چه آب و چه باده همیشه بنوش!
۱۴۰۲/۰۳/۰۱ - ۲۳:۵۹»
سر آمد کنون قصّهی فاطمی
نگیرم از این بیش از او غمی
سرانجام کار آمد و روز نو
همان رفتن و آمد تیز رو
شکسته شد این بند پر آب و سد
ز هجرت دو سال است و دو هفتصد
سر ماه خرداد و نه روز بعد
سرانجام آمد شبانگاه سعد!
۱۴۰۲/۰۳/۰۹ - ۲۳:۴۷
زیبا بود 🌺🌺🌺
به سر گل گرفتن مرا سود نیست👍