گورِپدرِ اربابانِ دنیا
به دریای پُر ازعشقت بی شک ،
منم غرق
خوف ام ز تو آنقدر زیادست ،
که با هر رعدِ امرت ،
ازمن میپرد برق
عالِم میشوم از دیدنِ آثارِخوبت
همچون ، صوفیانِ خِطّه ی بلخ
هماره ، گز میکنم با لباسی عادی
بی ریا ، بدون پوششِ دلق
تو اصلِ پاکی ای ،
شفاف و زلالی ،
همچون جامِ شیشه
منم مصنوعِ تو، ردی ز دستت
بقدرِ کفِ دستی ، از طلق
درمیان این دنیای زورخانه
پاهایم چو پرگار، میزنم چرخ
دایره ،
عجیب ترین شکل است درعالَم
پُر از عدل است
همه نقاطِ آن یکسان ز مرکز
همین امید به عدل است ،
بانی ، براینهمه چرخ
که افکار مرا ژرف نموده
پُر از شیرجه و بعد ... غرق
چه افتخاری ست این کام
یکریز، واژه میسازد برایت
پُر از لبخندست این جان
زمانی که ، برون می آید ازحلق
تویی خدای هر خلق
بجز دستانِ پُر داستانِ خَلق ات ،
نیست هیچ خُلق
نیست هیچ خَلق
تو یارِ منی هرلحظه به لحظه
گور پدرِ زرق
گور پدرِ اربابانِ دروغینِ غرب تا شرق
تو رؤیای جنینی
بینِ یک جنین ،
ز خاندانی بی پول
و یک جنین ،
ز خاندانی پولدار
ز اصلِ آفرینش ،
هیچوقت ، هیچوقت ،
نگذاشته ای فرق
دَمِ آفرینش ات ، گرم
هریک از آندو جنین ،
بهرِ خداوندی ات بی شک ،
غلامند
بندگانی که ،
قطعاً می توانند ،
گر خود بخواهند ،
به پُر شوریِ عشق ات ،
شوند غرق
ازاین واقعیت ،
چشمانِ آسمانِ قلبم هم خندید
دیدم که چشمانش ، زد برق
بهمن بیدقی 1402/2/12