ردپای کلاغ در حنجره خروس
شیون مرغ در عزای بره های گمشده
لکنت بزغاله درحنجره وچه چه بی هنگامش
هم شکل ایمان ،کسی در صبح پای کلاغ را
درنخی کوتاه آویزان میکرد
پیوسته تاج سر خروس رامخفی میکرد از تردید صبح
دیوانه وار کلاغ می خندید
هیجان هسهسه اش را در شکل شادی
خودجوش گریز میداد
میخواست جای خروس رویای آوازش را
شب زنده دار این صبح کند
مرغ اشک میریخت هنوز کسی
پی به عزاداریش نبرد
تاصبح اشک ریخت
و کلاغ میگفت لایق خدمتم
اگر اراده تو براین باشد
درجویای سعادت ،چه چیز کینه اشک ترا پاک خواهد کرد؟
در محبت شبیه تفنگ روبرویم شلیک باش
فریاد بزن بگو سزاوار این خدمتم
همه را در بند معقول قد قد تو خواهم کرد
فریاد بزن هرچند در شگفتی می خندم
پر طراوت بردلم آگاه باش
بزغاله لکنت از این عشق و خدمت
فریاد زد
آسمانی صاف هرگز در آغوش معقول تو نخواهد بود
هیچوقت در شگفت خود مغرور مشو
ذهن کوچک مرغ ،هیچوقت پر وبال یک کلاغ را نخواهد گرفت
لکنت میگیرم از این عشق
ازاین محبت و شگفت وشادی
گاهی میترسم همه چیز از نو تغییر کند
تغییر با لکنت،
تغییر درخدمت
...........................................
وسلام با احترام محمدرضا آزادبخت
رمضان و روزگاران تان پُرخیر و برکت
این بخش از اثر فاخر و فخیم استاد آزادبخت گرانقدر - به نظر شخصی ام البته - مربوط به مقولهی( رمزنگاری در ادبیات و هنر برای انیمیشن سازی) است و پیشنهادم باتوجه به بررسیِ سطحی و سریع ام از آثار موجود ایشان در سایت شعرناب و روحیهی گرایش به روانشناختیِ دانش پروری شان در جهت هدفِ ( رو به سالم زیستن حرکتِ پویا داشتنِ جوامع )، این است که نگاره ها و دلگویه های ارزش آفرین شان را به شرکت های سینمایی بویژه مجموعه های انیمیشن ساز از طریقِ ( سازمان بسیج هنرمندان استانِ محل سکونتشان) برای ساختن آثار فاخر قابل نمایش در سطح جهانی ارائه فرمایند .
رمزنگاری بصورت بیانِ غیرمستقیم ، باایجاد کاراکترهای نمادین در قالب اشیاء و حیوانات ، برای خودش عالَمی دارد که در مقالِ کنونی ام وجداناً نمی گنجد . قصد فرار از نوشتنم هم یقیناً نیست به هیچ وجه ؛ بلکه حتّی اگر تمرکزِ کافی همداشته باشم ؛ فعلاً نمی توانم حق مطلب را درین کلاس درس استادمان ، آنچنان که بایست ادا نمایم و شرمندهی شما بزرگان می شوم . فقط به مثالی به عنوان کلیدواژه بااجازه همگی البته اکتفا می کنم و بقیهی کار را و رازگشایی و تشریحِ متن را به دوستانِ نقّادِ کاربلد می سپارم : مثلاً کُمپانی والت دیزنی که می بینید در اکثرِ نمایش های ایشان ، شخصیت های پرنسس ، از داشتن نعمت مادر محروم اند یا مادرشان گم شده است ؛ یا به جهان باقی رفته است که چنین روندی در این انیمیشن های مشهور دقیقاً برمی گردد به روحیهی تجربهگرِ خودِ سازنده ی انیمیشن چون والت دیزنی در دنیای واقعیِ زندگانیِ خودش در حادثه ای تلخ در خانهشان مادر عزیزش را ازدست داده است و این تاثیرپذیری از واقعهی مرگ ، روح سوگوارش را به یادکرد از مقام والای مادر در انیمیشن های بیکران زیبایش متبلور می نماید ( البته در حالتی کلی ناطق بودنِ یک هنرمند به سه شکل جلوه در اثرش دارد یا رویکرد به جامعه دارد و نگارنده ناطقِ جوامع است یا درحالت دوم ناطق حالات شخصی و محیط اطراف زندگی خویشتن خویش است و یا اینکه درحالت سوم تلفیقی ازین دو کارکرد را در مصنوع ِ خویش نمایان می سازد) .
یکی از شاخصه های آگاهی و خرد استاد ارجمندمان در نگاشتِ آثارشان ایجاد فضایی برای خوانندگان یا مخاطبان اثر در جهت تدبر و ( به اندیشه واداشتن) خوانندگان در لایه های مفهوم پرداز و خط به خط آموزندهی آثارشان در مواجهه با کاراکترهایی است که هر روز شاید ده بیست بار در پیرامون مان آن را به چشم ظاهر می بینیم ما هرروز کلاغ و مرغ و خروس و دیگر دوستان شان را زندگی شهری روستایی و ایضاً جزییات موجود دنیای خویش را می بینیم ولی به سادگی از آن در درگیر شدن با روزمرگی ها رد می شویم مقولاتی که اگر چشمِ تیزبینِ اندیشه و تفکر و تامل و درنگ را به اندازه ی مکثی حتی کوتاه معطوف ایشان بداریم به ابعادِ ادراکسوی پدیده های خالق یکتا بیش تر پی خواهیم برد . خودم هم برای مثال انیمیشن ( زوتوپیا ) را دلپسند و هوشمندانه پردازش از جمیعِ جهات می دانم که اگر زوتوپیا را ده بار هم ببینم بازهم کم است و بازهم نکاتِ ارزنده ای برای آموختن و فهم ِ سطوحِ منعکس جنبه های پرداختی اش توسط نویسندگان و سازندگانِ خردجمعی دارای ِ این انیمیشنِ الحق ارزشمند وجود دارد . درنهایت اینکه به نظرم تفاوت اصلیِ کارتون و انیمیشن این است که انیمیشن برای تمامیِ رده های سِنی و درجاتِ سطوحِ تفکریِ جوامعِ انسانی ساخته می شود برعکس کارتون که بیشتر متوجهِ قشر ویژه کودک و نوجوان است.
بازم العفو که تند تند نوشتم ناچاراً نه عمداً .
سلامت باشید و شاد و سرافراز