وقتی عصبانی میشود
میخواهد لایه پوست مرا بردارد ببرد قصابخانه
شاید خوشحال شود قصاب از پوست کلفت من
میخواهد چهار چنگی در صورتم راه رود و زخم کند
گاهی در چشمم فرو رود
میخواهد درزباله ی گوشت قصاب
شبیه استخوان دردهان سگ باشم
ناخرسند ، آزرده ، اندک هیجان مرا
درپاهای کوچک جست وگریزش پنهان میکرد
آذوقه بارش را باد باخود برد
ظهور تلخ ، حالت خود را درهیبت آستانش تب میکرد
زیربار شمال وجنوب کیش خود نمی رفت
چندین بار رنجور ،دوستدار بار،باد برده خود بود
زجر میکشید پای در گل خیال مرا می خواست
گاهی محو میشد لای بوته ها وخاک کنده شده از چنگ خود
گاهی کنجکاو در لایه پوست من
پی درپی با من می جنگید
میخواست کسی همتایش در اندازه ضغفش نباشد
بر می خاست خدایان را کنار میزد ورد میکرد
میخواست شمشیری بر دارد ودر پیکار باد
هم سوی بیرقش، بارش را بر گرداند
در شنها غلت میخورد واز برجی میخواست بالا رود
کسی تصور شریر و بی ارزش اورا نشان سرکشی نمی دید
پابه پای بیرقش ،دردمندانه بی وقفه میجنگید
یک لحظه صبر جای باورش را گرفت
دوباره در تصمیم ،تاخت وتاز و رویایش
هر روز نامحدود وناشناس درشعاع پایانش عصبانی میشد
دراوج تقدیس بارش
اول اعترافم این که چندسالی است از فیلم و تلویزیون کاملاً دورم و فیلم های تخیّلیِ چند بُعدی ِ لایه لایه مفهوم پرداز را به شخصه نمی پسندم هرچند مُداقه در فصولِ جانبخشِ آن حتماً آموزندهی روش های درستِ زندگانی است .
ولی وجداناً دلگویهی کم نظیر شما با جهان بینیِ فهیم و فخیم تفکرِ کلکِ اصالتبیانتان را چندبار خواندم که سطر به سطر با واژه گزینی ِ هنرپرور و دل آگاه ، برای هر انسانی ، آموزنده است که در لحظاتی خاص ، تصمیم های درست و عملیِ مهارتسوی داشته باشد و به قولی خودرا در روندِ بروزِ خشمی خسارت عواقب در برخورد با برخی ناملایمات از ذهنیت گرایی دور و به سمتِ نتیجه ای مطلوب سوق دهد.
هرچند بخش های خشن دلسروده ارزشمندتان مثل قصاب و استخوان و اینها سازگار با روحیه ام نیست و ممکن است تا چند هفته نشود با حسِ هر سکانس از چنین کلامِ تصویرپرداز و روایتمدارِ تاثّربرانگیزتان ، یک آدمِ خیلی ضعیف مثل این شاگرد کوچک تان در هضمِ مآثرِ این رویداد معطوف نگردد (اللهم اِرحَم وَانصُر عبدک الضعیف).
به هرحال خدا نیز جهنم را (آتشی حریص که خود انسانها گاه بوجود آورنده آن می شوند . دوراز جان همگی مان. ) اینگونه جزییات پرداز در مصحف شریف خویش (قرآن) عبرت برانگیز توصیف می کند و چنین نگارشی از استاد آزادبخت با کاراکترسازی های نمادین، نشان از وسعتِ دانش و ژرفای ادراک ایشان دارد چرا که هنر هم جز پرداختن به جزییات و ارائهی نکاتِ از دیده های غافل دور مانده ی مقولات نیست .
ژانرِ ( درام و کمدی و خشن) توامان و تلفیق هنرِ نویسندگی و شاعری با سینما ، به شکلی واقعا پژوهنده و کارگردان و ژرف اندیش بصورت فیلمنامه ای اکشن با تخیّلی قَویاً سوررئال و پرداختی در رویکرد به نشانهمعناشناسی و ارائه تصویری توصیفی از هویّت رفتاریِ یک فرد در حالِ خشم و نوسانِ حالات وی درین عرصه که باعث آسیب رسانی هایی مثل ضرباتِ روحی به خلق و خویشتنِ خویش در زمانِ وقوعِ نوعی آنُرمالی یابه قولِ خودِ شما در متن شعر : عصبانیت یا به قول قرآن ( غیظ ) در جلوه ای زیباشناختی ازین مقوله را در شعر سپیدنگارتان می توان به تحلیل و نقدادبی در قلم فرساییِ ادیبانِ دانش پژوهی چونان شخص خودتان و دیگر استادان ارجمند سایت شعر ناب آموخت .
( وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ) از سوره آل عمران
ولی در هر حال به نظرِ خودم بداهه تقدیم تان :
مهربانی، حالتی هر دَم نوازش رو که نیست
گاهی حتی خشم را تهذیبِ نفسِ عُمر هست
منطقِ احساسِ صِدق و خیرخواهی نیست خشم
لیک صِرف و محضِ تاییدِ مداوم ، جور هست (بداهه ناقابل)
ببخشیدم لطفاً که ادای حقّ مطلب ننمودنم از کم سوادی ام است؛
نیز یقیناً نبایست بیش ازینم باعثِ احساسِ ضیقِ وقتِ خوانندگان ارجمند شعر ناب تان می شدم .
در کُل ارزندهنگارید استاد بزرگوارمان.
سلامت باشید و شاد و سرافراز