روحِ برهنه
این بلبلِ سرخوش ،
عجب نا و نوایی دارد
این باغ درندشت ،
که رسیده ست زسوی آسمانها به ما ،
پشت در پشت
عجب حال و هوایی دارد
این نمونه ای ست ،
ز خروار، این مُشت
عجب این تصویرِ رؤیایی اش با ما ،
سازگاری و، ساز و صفایی دارد
اینقدر زُل مزن به این گلوی حنّاق گرفته
که روزی روزگاری ،
این هم مثلِ بلبل حرف میزد برای یارِ خوبش
ولی این قافِ کربلایی ، قفایی دارد
آنهمه پرنده ی پاک ،
رسیدند به قرارگاهِ خوبشان
" خوشا به حالشان "
کاش ما هم برسیم
که این جان ،
نمیخواهم که ریا شود ولیکن ، وفایی دارد
نمیخواهم غیبت بشود برای آن نویسنده
اما ، قصه ی مردِ نامرئی
درونش چه جفایی دارد
دیروز شال گردنی را دیدند
که درحدِ گلو، درمیانِ مَرغزار،
دارد به سویی میرود
مگر سردش است دراین گرما که چنین ما را ،
هدفِ علامت تعجب و، چرایی دارد ؟
با اینهمه تاریکی ،
چرا در دستش ، چراغی ندارد ؟
چرا قصه های شهرزاد ،
تِمِ نمایشی ندارد و،
تِمِ روایی دارد ؟
درحالیکه این شاعرانگیِ شاهِ بوالهوس ،
هوسِ شعرسرایی دارد
این روحِ برهنه ،
همیشه ی خدا ، هوس داشت برود ،
سوی اقیانوسِ خوبِ آسمانها
چه کِرال و،
قورباغه گی و،
پروانگی اش ،
یکریز هوسِ سِیر به سمایی دارد
اگر راهش را ،
سد نکردند ، یکریزِ گناه ها ،
میخواهد برود کنارِ سدرالمنتهیٰ ،
تا ابد آرام بگیرد
آنجا که صدای قلمِ خدا ،
هماره جاریست
واقعاً ، اینهمه اندیشه ی خوب ،
حال و هوای ،
بی پیرایگیِ موسیقیِ، خوبِ نواحی دارد
دیروز،
سرما خورده بود روحم
چون استعلاجی داشت ،
تا صبح خوابید
این چه خوب است که روحم ،
به دستش ز پزشکِ آسمانها ،
یه گواهی دارد
این چه خوب است که روحِ خوبم ،
همیشه به وَرایش ،
ویرایشی ،
ماورایی دارد
بهمن بیدقی 1402/1/10
زیبا و جالب بود
امید بخش