بهاران
دراقیانوسِ وارونه ی آسمانِ آبی ،
بهاران موج میزد
جزر و مدّش ،
گاهی خود را ،
به دره های سرسبز و،
گهی به اوج میزد
طراوتش را گاهی ،
به طاووس و گَهی به بزِ کوهی و،
گَهی به شاخ های قوچ میزد
طراوتش را گاهی ،
به میوه های خوشمزه و گاهی ،
به عسل های خوشمزه و ناب و،
نوچ میزد
بهار،
جلوه ی زیبای عطوفتِ خدا بود
بهار شعبده باز بود
کبوتر میشد آن کلاه ،
وقتیکه بهار،
چوبِ سحرآمیزش را ،
به پوچ میزد
گَهی یکریزِ سعادت ،
فوج فوج ،
جاری بود در دشت
گاهی آنهمه سعادت ،
به یک تَن از قبیله ای ز آدم ،
منتقل میشد
چونکه ثابت کرده بود خود را ، محمد
تمامیِ شرف ، درآن یگانه موج میزد
درونش آنهمه عطوفت و مردانگی ها فوج میزد
این چه زیباست که آنهمه بهاران ،
درونِ جانِ کبریاییِ خدیجه و والامحمد ،
به ارواحِ قریبشان و، پاکِ آن زوج میزد
بهاران بوالهوس نبود
ولی پُر از هوس بود
بهاران ،
خود را تبدیل نمود ،
به ایمانی سرشار
آدمی هم ،
مؤمن تر میشد ،
در بهاری سرشار
ایمان در بهاران موج میزد
موج سواری ،
درمیانه ی نسیمی ،
از زندگی سرشار،
حال و عالَمی داشت
ایمانِ خنده رو را می دیدم ،
که افسونگر،
میانِ آن اقیانوسِ آبی
فارغ ازهر فکرِ بیراه ،
موج سوارانه خودش را ،
به میانِ اینهمه ، موج میزد
بهمن بیدقی 1402/1/4
بسیار زیبا و پر معنی است
دستمریزاد