زخمِ سر باز
بهرِخاموش کردنِ شهوتِ سرباز،
افاقه کرد کافور
اما زخمی سر باز،
سرباز را کشانْد ، بسوی وافور
وافور ، کیفورِ کیفور
کیفرِش برجانِ سرباز،
خود را تحمیل میکرد و نیش میزد ،
چونان هجومِ سربازانِ زنبور
آدم ، عاشقِ عسل بود
اما یکعالمه زنبور،
عاشقِ زحمتِ شهدِ خویش بودند
برنمی تافتند برخود ،
حتی خواسته و، دستورِ شاپور
سرباز بعد از نشئه گی ، هنوزخواب بود
بی یراق و اسلحه و کلاه خوود
خدایا بهرِ اینهمه هجومِ وسوسه ،
به ما مرحمت کن جانی ، شیرین و صبور
به لطفِ واژه های آسمانی
دعاهایی شریف ،
همچون زیورانه های ، زیبای زبور
هوس و وسوسه که هجوم آرَد ،
وامیدهد اغلب ، خود را آدم
همین بوده همیشه تا که بوده
چکارکنیم ما ، میانِ اینهمه تارعنکبوت ؟
اینرا خوب میداند جسدی که ،
روزی زنده بوده و،
خفته است اینک به تابوت
باید آسمانی شَوَم منهم
باید ، هنرمند شَوَم منهم
باید بروم به ،
مسجد شیخ لطف الله و، عالی قاپو
بویی آشنا ، پخش است ز مُرده
بی شک نیست جز بوی کافور
بهمن بیدقی 1401/12/6
اجتماعی بسیار زیبا و با شکوه بود