سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 21 دی 1403
    11 رجب 1446
      Friday 10 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        گرچه باغ من از درخت تهی ست در سرم فکر کاشتن دارم شعر را، عشق را، مکاشفه را همه را از نداشتن دارم...یاسر قنبرلو

        جمعه ۲۱ دی

        جَغول بَغول

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۱ ۲۱:۵۵ شماره ثبت ۱۱۸۴۱۹
          بازدید : ۱۹۸   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        جَغول بَغول
         
        اینقدر داغون ام که آخر میروم ،
        ازاین خانه ی تنها ،
        بسوی ناکجاها ،
        بُقچه به بغل
         
        که آوارگی بِهْ ،
        به زندگی میانِ این سَقَر
        که بیابانِ ساده بِهْ ،
        از شهرِ دغل
        که گناهی دربیابان نیست حکماً ، لااقل
         
        میروم بیرون ازاین شلوغی ها و،
        نعره ها و،
        بداخلاقی ها ،
        ز استرسِ این شهرِ دِپرِس و،
        جنونِ مردمانش
        که چهره ای به شهر داده ،
        مثلِ ظرفی ، پُر از جغول بغول
        حرصی که ،
        هیچ اندازه ای نیست برآن
        خرده فرمایشِ یکریزِ ساکنین اش
        که اینرا بخر،
        آنرا نخر
         
        کاش حرصی داشته باشند برای آخرت ،
        اما ندارند
        اینرا بخر یعنی :
        فقط این دنیای نقد را بخر
        آنرا نخر یعنی :
        دنیای نسیه را نخر
        منهم که هیچ حالِ بحث کردن ندارم ،
        میروم ، ازاین مقر
        همین الآن ، به کنارِ خانه ی گُل رسیدم
        آقا ببخشید ! همینجا پیاده میشوم ،
        نگهدارید ! بله همین بغل
        دگر بجای راهِ افقی ،
        آنقدرعمودی بالامیروم ،
        تا شاید روزی روزگاری ،
        بیفتم درآغوشِ نورانیِ یارم
        که هیچ چیز برایم بهتر از این نیست ،
        آخر باید منهم آرامشی یابم
        آنوقتی که دیگر،
        فقط زجنسِ نورم
        کاش هرچه نورشوم و،
        محو شوم در نورِ پاک اش
        آن نورِعزیز را ،
        با عشقی که حدی نیست برآن
        بگیرم در بغل
         
        بهمن بیدقی 1401/4/26
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        سید هادی محمدی
        شنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۱ ۲۰:۴۲
        خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        شنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۱ ۲۲:۰۳
        با سلام و عرض ادب بزرگوار
        سپاس
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۱ ۰۷:۵۴
        درود استاد عزیز
        شورانگیز و زیباست
        در تقرب به رب جلیل خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۱ ۱۴:۱۶
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        سپاس بیکران از مهرتان
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        علی مزینانی عسکری
        دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ ۰۶:۵۸
        درود استاد
        عیدتان مبارک
        خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ ۰۷:۰۵
        با سلام و عرض ارادت آقای مزینانی گرانقدر
        بزرگوارید
        سپاس بیکران از مهرتان
        عید شما هم مبارک
        سلامت باشید و شادمان
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2