گاهی یک اصول بنیادی شبیه یک کلیسا،ملکوت را درجهان میبیند.آیاآنچه بر روی زمین بنا شده است ، میتوان برای آن چیزی مخالف درست کرد؟
گاهی از حرف گفتن می ایستم ومرا سودای یک جمله،غیر قابل دفاع کنارت می ایستم.
مرا به بهشت اصول خود نزدیک کن.مرا به جهان ملکوتی ات ببر
مراازاین مقام قبیح پایین بکشان،منتها مگذار کسی درباب این مقام مقدر شود در یک نزدیکی.
اگرچه حالم خوب است مرا نزدیک یک پچ پچ درباب این مقام مکن.ظالمانه کتکم بزن ،بگذار عرش در کبریایت در نگاه من آسان باشد .
از راهی دور مرا به اعتراف یک گناه وصد توبه ،لرز ولرزان بر بالا وبلند پله های عرشت ،بگذار سرپا باشم .زانوزده در یک هراس مگذار چشمی شعله ورشود از یک التماس.
محبوب ومحجوب مرا معاف کن از یک لبخند ،گاهی هیجان قالب احساسم را کنار پنجره ،شبیه چراغ نیمه روشن عوض خواهد کرد.آیابه شبهه در چشمانم کسی محرم میشود ؟
کسی رویایش را برای من بازگو خواهد کرد ؟
نمیخواهم شتابان متوجه گامهای من شوی گاهی قدمهای سبک پابر بالینم خواهد گذاشت.
هیچکس کلام مرا شبیه یک اصول بنیادی فریاد نمیزند ،گاهی تشنه لبان در حرص خود ، جیغ میزنند .گاهی شبیه کودکان در هلهله ویک نغمه کسی از روی معصیت میرقصد
کسی از روی گناه پای در این مقام قبیح خواهد گذاشت.گله دارم ازاین غرورواز این هراس.گله دارم از لبخند و روحیه عوض شده اش
آیا کسی به نزد من دربهشت شگفت زده خواهد شد؟شاید این چراغ نیمه روشن دربازداشت توروشناییش به خطا رود
روبروی این هراس ،بگذار همه چیز را جار بزنم
بگذار درنابودی این مقام ، هیجان را دست وپا بسته در غل و زنجیر ،زندان این عرشت کنم
آیا دیوانگی مرا باور داری؟
نفس سرشار از تبعید وازل یک مقام
درودبرشما جناب آزادبخت عزیز
بسیارزیبابود