بینِ جمعِ اضداد اسیرم
دگرناتوان است دنیا ،
تحمل ام کند
دگرخودخواهی ام حسابی یاد گرفته ،
که چگونه ،
تملق ام کند
دگردرحینِ رسوایی به دنیا ،
قلبم یاد گرفته که چگونه ،
نازم را بکِشد و، ترحم ام کند
بین جمع اضداد بدجوری اسیرم
دگرمغزم یاد گرفته که چگونه ،
تبدیل به مایه ی تقلب ام کند
این که زندگی نشد ، با اینهمه واویلا
اما هنر، حسابش جداست
آن میداند که چگونه ،
پُرازتنوع ام کند
نمی دانم که چگونه ،
اما میداند که چگونه ،
تجسم ام کند
انتقاد جزئی از اوست
اینکه بِرَنجم یا نَرَنجم فرقی نمیکند
اگرمن قاصرم این زبانِ یک مثقالی را ،
وادار کنم مرا تکلم ام کند و،
بجای آن ، سرم را بجنبانم ،
ولی میتوانم قبل ازهرحرف ،
مغزم را وادارکنم ، که تدبرم کند
میتوانم دست و پاها را وادارکنم ،
که به عتبات عالیات ذهن ام ،
وارد به ، صفای تشرف ام کنند
دراین بین ابلیس هم ،
آرام نمی نشیند هرگز
با وسوسه ای آبکی ،
وارد به تخلف ام کند
دراین بین تسبیح هم ،
آرام نمی نشیند هرگز
دلش می سوزد برایم
سعی میکند مرا عاشق ،
به تذکرم کند
ذکر می گویم و ذکر می گویم
زبان و لبم می جنبند
و این عالی ست
که تغافل ، ظلمی ست به نفس ام
این چه خوبست که حضور،
درمیان آن نگاهِ خوبِ الهی ،
مرا عاشق به رکوع و سجده و،
تضرع ام کند
این چه خوبست که وجدان ،
مرا مجبور به تنَبُه ام کند
مرا یکریز ارشاد به تشرع ام کند
تصلبِ شرائین که بیاید ،
خواهم دید
شاید از تثلیثِ صلیب ، قاطعیت اش بیشتر باشد ،
اما قاتلیت اش بیشتر نیست
که آن افکارِ جاهلانه ی مذمومِ مالامال ازجهل ،
میخواهند مرا مجبوربه تصنع ام کنند
تا وقتیکه حقایق هست ،
چرا میرویم بدنبالِ ایده های زشتِ مصنوعی ؟
باید یادگیرند مغز و قلبم که مرا ،
وادار به تعقل ام کنند
با این اندیشه ی ممدوح ،
دیگرهیچ چیز دراین دنیای ناقص ،
نمیتواند که مرا مجبور به تعلق ام کند
دیگرهیچ خوابی که برایم دیده اند ،
نمیتواند که مرا مجبور به تَوَهُم ام کند
دراین صحرا که بجز سرابِ اندیشه ،
آبی نیست دیگر،
باید دستها و صورتِ پُراز احساسم ،
بهرِ نمازی دیگر،
که پُراز دگرگونی ست ،
تیمم ام کنند
بهمن بیدقی 1401/12/3
بسیار زیبا وپر معنی است