مانع
در بورسِ تعامل ، همه سرمایه مان رفت
در کورسِ تقابل ، همه سرمایه ی جان رفت
در راهِ رهایی ،
همه احساسِ چو پروانه مان رفت
درمیانِ بیشمار اوج ها و فرودها ،
ازاین چرخ فلکِ طنزمانند ،
بلبرینگِ چرخانه مان رفت
حتی چه بگویم ؟ در زلزله ی وجودشان، خانه مان رفت
مشتِ محکمی خوردیم ، ز شیادانِ دنیا
تا به آنحد که حتی ، چَک و چانه مان رفت
چند روز پیش یکی گفت :
" فقط " !!! من هزارمیلیارد، پول دارم ،
گفت " اینهمه فقر" !!! ، که زندگی نشد
متأسف شدم و به خود گفتم : درمیانِ اینهمه دزدیِ مفرط ،
آنهمه رسومِ بس قانع مان رفت
حتی بهرِ آن کبوترمنشی ، با اینهمه ناشُکریِ مان ،
لانه مان رفت و بسی دانه مان رفت
آنهمه دعای ، زیبا وعزیزانه مان رفت
آخر حدِ ظلم کجاست ؟
با اینهمه ظلمهای هویدا و نهانی ،
حتی افسانه مان رفت
دیگر فردوس منشان ،
چگونه افسانه بگویند دراین شورآباد ؟
جلدِ دیگری ندارد شاهنامه
کودکی گفت : "عمو" ! بیایم روی دوش ات اوج گیرم ز قلمدوش ؟
گفتم دیرکردی عزیزم ،
زیرِ بارِ ظلمِ ظالم ، هردوتا شانه مان رفت
مرگ که آمد ، بسی خوشحال شدم
چونکه آنهمه مانع مان رفت
بهمن بیدقی 1401/11/22
بسیار زیبا ومبین مشکلات جامعه بود