زمستان خسته ام کرده کمی خورشید می خواهم
طلوع ِ نور ایمان در شب تردید می خواهم
میان صد خدای خفته در تشویش انسان ها
خدای روشنی را از دل توحید می خواهم
به کشتی غرق طوفانم،... در این خیز بلا تنها
من اینک برگ زیتونی پر از تایید می خواهم
به دام ظلمت، اینجا شانه ی طاقت زمین بوسید
دوباره جرعه ای از چشمه ی امید می خواهم
نه اینکه مستبد در چیدن سیبم که حوا خورد
بهشتی که نشانی نیست از تبعید می خواهم
لب ایوان احساسم، تمام یاس ها خشکید
نسیم روح بخشی از بهار وعید می خواهم
به دور خود تنیدم رشته های تارِ تنهایی
من آن پیله که پروانه شدن را دید می خواهم
تمام سال، سر برگ زمین با درد تزئین است
سپیدی بی غم وصبحی پراز خورشید می خواهم
سارارحیمی(س. سکوت)
۳۰بهمن۴۰۱