سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        مترسک و کلاغ

        شعری از

        محمود گندم کار وحید

        از دفتر آتشکده ی خیال نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱ ۲۱:۵۵ شماره ثبت ۱۱۷۶۰۸
          بازدید : ۲۵۵   |    نظرات : ۱۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمود گندم کار وحید

         
        مترسک ژنده پوشی پیر، با چشمان رازآلود ،چون انسان سرگردان🍁
        به چوبی خشک ،در یک باغ تنهائی ،هراس انگیز و آویزان🍁
         
        بر اندامش ، کلاهی  کهنه  و پیراهن و شلوار پوشالی  ، تک وتنها 🍁
        سکوتی تلخ ،از پژواک یک فریاد خاموشی  ،در آن صحرا 🍁
         
        به روزی باغبان ،بذر گیاه زندگی در  باغ ،پنهان کرد در بهمن🍁
        هماندم آن مترسک را در آن صحرا ، نگهبان کرد تا خرمن🍁
         
         تنش  در باد و باران ،واژگون ، گاهی اسیر  موج طوفان بود  و دلخسته🍁
        ز جام روشن مهتاب ،  بزم شامگاهش، نورباران بود پیوسته🍁
         
        نه چشمی منتظر، می گشت، از تنهایی اش،  غمگین و افسرده🍁
        نه اشکی از دو چشم آدمک،  بر  آستینش گشته  پژمرده🍁
         
        شبانگاهان ،سکوت باغ را ،دست نسیمی زیر و رو می کرد در آن دشت🍁
        ز بام آسمان ،مهتاب، شبها بامترسک ،گفتگو می کرد و بر می گشت🍁
        طنین سهمگین غرش طوفان و تندرهای وحشی، در پی باران🍁
        به چشم آدمک ، در مزرعه اشباح  سرگردان ،شده پنهان🍁
         
        صدای خش خش  گلبرگهای باغ پائیزی ، بر او  کابوس🍁
        چو تکرار صدای ، ناله های مرده ای ، با واژه ی  افسوس🍁
         
        مترسک  در شب تاریک ، ترسان از شب و  اشباح سرگردان🍁
        که می دادند جولان ،در سکوت سایه ی سنگین گورستان🍁
         
        صدای پای شب ،پیچیده در ،پس کوچه های باغ خاموشی🍁
        شمیم هیمه های خشک باران خورده ، در  دشت فراموشی🍁
         
        چو بادی برتن سست مترسک چون مسیحا، روح و جان می داد🍁
        مترسک ناگهان، دستی برای مردمان رفته از  دنیا،تکان می داد🍁
         
        صدای زوزه ی کفتار و باد سهمگین،  از بیشه می آمد🍁
        ز جنگلها طنین گفتگوی شاخه ها، با ریشه می آمد🍁
         
        به خواب خسته ی مرداب، در، آغوش شام تار و طوفانی🍁
        فرو خفته است، کابوس زمستان، در پی یلدای  طولانی🍁
         
        لباس آدمک پر گشته از پوشال ،شاید ازپر  پرواز یک طاووس🍁  هراس آدمک، سرشار از  فریاد خواب تلخ و رازآلود ،چون کابوس🍁
         
        سکوت سایه ای تاریک، در  شام سیاه و خسته ی مرداب شوم انگیز 🍁
        شکوه  سایه ی پرهای خفاشان خون آشام ،بر آب چشمه  و جالیز
         
        🍁 به بام کلبه ی چوبی، نشسته بوف کور ی پیر در دلتنگی پائیز🍁
        به شام کلبه، فانوسی پریشان ،بر درخت بید مجنون ،سالها آویز🍁
         
        پلاس کهنه ی آویز بر دیوار ،در خاکستر ققنوس، می رقصید🍁
        مترسک همچنان، از ناله های جغد شوم و شام سحرآمیز می ترسید
         
        🍁 ز ترس آدمک ،گنجشکها از  بیم جان  ، در لانه  می ماندند بی دانه 🍁
        کلاغ و زنجره هر شام  تا اوج سحر، بر شاخه  می خواندند بی خانه 🍁
        شباهنگام بر  ،آن آسمان  چتر هجوم  کوچ  لک لک ها نمایان بود🍁
          ز صحرا ،سایه ی   پرواز  مرغکها و اردکها بسوی بیشه زاران بود🍁
         
        ولی افسوس، پای آدمک، از چوب خشک و ساقه ای فرتوت و بی جان بود🍁
        دو دستش ،بسته در تن پوشی از پوشال، بر یک شاخه ای از  بید لرزان بود🍁
         
        کلاه آدمک  پشمی ندارد ،تا که باشد در امان، از آفتاب داغ🍁
        نگاه آدمک  چشمی ندارد ،تا که باشد ،پاسبان کشتزار و باغ🍁
         
        ز تنهایی ،به دنبال رفاقت با کسی می گشت، شاید باغبان یا زاغ🍁
        که باشد همدم  تنهایی اش ، در خلوت  خاموشی آن باغ🍁
         
        نه از یک رهگذر ،از دزد یا از باغبان، دود اجاقی مانده بر جا بود 🍁
        نه بر شام سیاهش، پرتو یک شمع ،سوسوی  چراغی مرده  پیدا بود 🍁
        مترسک خسته از تکرار صدها روز وشب ،تنهایی و پندار بیهوده🍁
        لباس آدمک در باد و باران، درهجوم موج طوفان گشته فرسوده🍁
        در آن شب، در دل پوشالی اش  بنشست، فکر دوستی با یک کلاغ زشت 🍁
        کلاغ  اما  ،گمان برده ،رفاقت با مترسک هست  برای غارت آن کشت  🍁
        مترسک گشت عاشق، بر کلاغ، تاراج باغ  پایان شوم قصه ی تلخ مترسکهاست🍁
        پس از آن غارت،اکنون نوبت  یغمای گنجشکان و و هدهدها و مرغکهاست🍁
        مترسک، چون نمادی هست، از تنهایی انسان در این وحشتسرا،دنیای سرگردان🍁
        فریب آدمک ، از آن کلاغ، هم بازتابی ازفریب  آدم از خندیدن شیطان🍁
        به پایان خواهد آمد داستان مزرعه، این آدمک ناشاد خواهد رفت.،در انبان🍁
        زمستان خواهد آمد ای مترسک  ، چون تو هم از یاد خواهی رفت،  ای انسان🍁
        شوی شرمنده ی آن باغبان ، یعنی خدا ،آنگاه با  فریاد خواهی رفت، در پایان🍁
        که می ترسی ز  شب،  عمر و کلاهت در شبی  بر باد خواهد رفت، در طوفان🍁
        🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
        محمود گندم کار.وحید
        از مجموعه اشعار پژواک فریاد
        دفتر آتشکده ی خیال
        سروده شده در 4آذر 401
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ ۱۷:۵۸
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا وطولانی بود خندانک
        محمود گندم کار وحید
        محمود گندم کار وحید
        جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ ۲۱:۴۸
        هزاران درود بر شما جناب استکی عزیز
        سپاس فراوان از اینکه لطف شما چندین سال است که شامل ما شده خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سید هادی محمدی
        شنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۱ ۱۳:۲۴
        خندانک
        محمود گندم کار وحید
        محمود گندم کار وحید
        شنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۱ ۱۴:۳۹
        درود و سپاس خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ ۱۲:۵۰
        درود بر شما
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        محمود گندم کار وحید
        محمود گندم کار وحید
        جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ ۲۱:۴۹
        درود فراوان بر شما مهربانوی عزیز و گرامی
        سپاس از حسن توجهتان خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        علیرضا محمودی
        پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ ۱۵:۵۳
        درود بر جناب گندم کار شاعر فرهیخته ، سروده ای با همین عنوان تقدیم به شما:
        کلاغی با مترسک دوست گردید
        برای استخوانش پوست گردید
        هر آنچه باغبان می‌کاشت میخورد
        چو میشد سیر ،بر انبار میبرد
        برای باغبان باری نمانده است
        بدستانش بجز خاری نمانده است
        ز گردو ،فندق و بادام و پسته
        نماند‌ه، جان و هم دل گشته خسته
        دلش خون گشت از دست مترسک
        ز بعد آنکه خاین شد عروسک
        دریغا باغ را شوری نمانده است
        در این ماتم سرا ،سوری نمانده است
        شنیدم بلبلی با یاس می گفت:
        ندیدم جز ستمکاری از این جفت
        روم سویی که دیگر جای من نیست
        چو دزدی با نگهبان گشته هم زیست
        بخشکد باغ و بن از این خیانت
        شود پر خون دل از جور و جنایت
        شود باغی به سالی خشک و مرده
        اگر چه سبزی اش یک عمر بُرده
        در این دنیا مترسکها فراوان
        ‏شده سوزن میان کاه، انسان
        ‏تو انسان باش،گر چه سخت باشد
        مروت در دل خوش بخت باشد

        محمود گندم کار وحید
        محمود گندم کار وحید
        جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ ۲۱:۵۳
        درودها بر شما جناب محمودی عزیز شاعر توانمند
        شعر ارسالی شما هم بسیار زیبا و پرمفهوم بود.
        در این دنیامترسکها فراوان
        شده سوزن میان کاه.انسان
        تو انسان باش اگر چه سخت باشد
        مروت دردل خوش بخت باشد
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ ۲۰:۱۸
        خندانک
        محمود گندم کار وحید
        محمود گندم کار وحید
        جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ ۲۱:۵۴
        درود برشما
        سپاس فراوان
        خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7