اینجا یه قبرستان است
باید بازهم بیایم اینجا
پنجشنبه های آتی
اینجا یه قبرستان است
همیشه آشفته و بی نظم ، قاطی پاتی
حتی مشخصاتی ، ازاینهمه قبر،
دفترِ قبرستان ندارد
دراینهمه قبرِ همه خاموش ،
برای هر رسیدن ،
باید قدمها را رسانْد به تاتی
حماقتها دراینجاهم ملموس است
حماقتهای ذاتی
دگرگونی دراین مسیر، روزی ،
فریفت ما را ، بنامِ امید
اما ببین تو اِی تغییرِ بی فکر ! به ما چه دادی
همه ش دری وری بود
دروغ چنان رواج دارد دراین شهر،
که گشته کامل عادی
بی نظمیِ بیحد ، جزئی ست ز قبرستانِ این شهر
افرادِ سرشناس ، دراوج است سنگِ قبرشان ،
بقدرِ یک وجب
افرادِ ناشناس ، فرورفته به عمقِ خاکها سنگِ قبرشان ،
بقدرِ یک وجب
افرادِ سرشناسِ این شهر،
بوده اند اغلب ، به نوعی خاطی
که یکریز میگریخت اعتقادشان ، چو بادی
تعدادِ مُرده اینجا ، ز زنده ها بیشتر
میدانی نتیجه ی آن تغییر چه بود ؟
تعدادِ مُرده بیشتر؟
عجب اراده های زشت و رادی !!!
گفتند که اینها رفته اند ، برید بیشتر بزائید
اما نگفتند انگیزه کجا هست ؟
بهرِلبخند و امید و شادی ؟
دنبالِ قبری ام ز دوستی مُرده
اقوامش در شهری اند ، مهجورتر از مرگش
هیچ نشانی هم ندادند ، چون نداشتند
قبرستانی ست اینجا درندشت
رجب و شعبان ، گم شدند دراینجا ،
کجاست قبرِ فاطی ؟
مدتیست دورشدم ز اصلِ خویشتن
دوستی مان گم شده ، بسانِ کاتی
دوستم صمیمی بود همیشه ، با این ذهن
نبود ، دربندِ بی بندِ ، ذهنِ لاتی
اگر او را نیابم ، فاتحه ، میتوانم بفرستم
اما آنوقت خودم را ، به یقین خواهم یافت ،
دراین دنیای شطرنج ، همچو ماتی
زُل میزنم آنوقت به اندوه ، همچون نگاهِ ماتی
دراینهمه یکریزِ نگاهِ سرد و خاموش ،
اینهمه آدمِ چو مورچه ، زنده
هنوزهم که هنوزه ندیدم یه نادی
اما دراینهمه قبرهای زنده ،
صداها بیشمارست
اگر گوشم را عادت بدهم به ماوراها ،
برایم میشوند یقیناً هادی
خدایا گم شدم مرا پیدا کن !
گرچه این دنیا مملو از سراب است
اما قبرستان هم عضوی ست ز وادی
ای آنهایی که ، نوشته ام را خواندید ،
اگر پیامِ من را خوب گرفتید ،
بعد از مرگم ، کنید ز من هم یادی
بهمن بیدقی 1401/11/17
بسیار زیبا ومبینمشکلات جامعه بود
آموزنده