دو گیسو شانه زد از عطر نعنا دلبر ما
به خون رنگین نمو ده نسرت ما
دلبر ما
به تنهایی بود دلکش نظربر مانگر داند
جمال جادویی دارد به صحرا دلبر ما
ُسر مژگان بچر خاند جهانی مملو عشقش
به غمزه تر نموده بوستان ز مینا دلبرما
بر آن صورت کشید رنگین به ابرو شاخک نار
چه خوش سیرت از مشک بود زیبا دلبر ما
بقل نوش سحر بود نیلو فران مست
که سینه باز شکافته خاک صحرا دلبر ما
دو ابروی شکسته سایه شب ارقوانی
به هفت رنگ نقش بست صورتش را دلبر ما
گذر بر این جها ن بی کینه دارد
به هر موجی خوش خواند مارا دلبر ما
به قرص آفتاب پنجه می نهد نور جمالش
به آستین ثریا دَست گیرد جان را دلبر ما
همه خوابند او مست جمال خود
چه دانی ای خموشان حال را دلبر ما
دل آویز بود نگاهش هر صبح به خضرا
عجب رسمی که عاشق دارد بی پروا دلبر ما
به هر صبح تعنه زد چشمش به آهوسپیدی
تجمل در مکان او ز دنیا دور با دا دلبر ما
بیا موختم زان بلبل عاشق که پوشید خرقه عشق
دانستم شیر گیر ست عاشقی را دلبر ما
درودبرشما بانو آهنگران عزیزم
زیباقلم زدید