تمام این شعر را باروت کاشتهام
تا بیبرداشت
در آخر بگویم که...
کنتراست صامت و مصوتهای سکوتات آنقدر بالاست
که انگار سی و دو حرف الفبا
گلنگدن کشیده روی واژهها
تیر به تیر
در نقطهی عطف پاییز
دارد
روی آبان روزگارم...
دود داریم تا دود
کبودی تا کبودی...
بالاتر از فاجعه نرویم
من همین پایین
پک به پک
لابهلای سرفهی لبها
جای خاموشی سیگارت
آتش میگیرم!
یادم آمد
در خط مقدم این شعر باید میگفتم
گلوله به گلوله
آزادگیام را نشانه بگیر
اما از من
انتظار آتشبس نداشته باش!...
وقتی زندگی دندانهای ما را شمرده
با پیشکش سرکش روزوارگیها
من و تو را
و تو را
قلع و قمع میکند
پشت خاکریز تمام ناگفتهها
با چشمانی باز اسارت را میپذیرم!...
حالا که پذیرفتهای
این جنگ بازماندهای ندارد
«میتوانی به مرگم افتخار کنی»
و با هر ترفندی که خواستی
نامام را جای دیگهای بخار
در صنایع ادبی تعبیه کنی
یا در فرهنگ لغت
به جهانی شدن مایلتر شوم!
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
پرده را پس نزن!
بگذار پشت پنجره بماند
سنگفرش کوچههایی که
طرح چهارخانهی دلتنگی را
در شقیقهی چپ پیراهنام میکوبد!
برایم از بوی پیراهنات بگو
که توی هیچ شیشهی عطاری پیدا نمیشود!
از دستهای پرملال لالی که مگس میپراند
از روی خندههایی که دهاناش را
تار عنکبوت بسته است!...
برایم از لوت تا بلوط تنهایی حرف بزن!
از کرمهای لب جوبی
که با بلعیدن بوتهی تره تیزکها
«قوق قوقِ شبآویز» را
به سرفه میاندازند!...
برایم از... چیزی نگو!
سالهاست که درز دیوار خانه
برای حرفهای مهم
دهن کجی میکند!
آرزو عباسی(پاییزه)