هیولا
آن یکی فضل میفروخت بر روی منبرِ سواد ،
گرچه آنها را نداشت
میگفت یکریز و مدام ، ازعالَمِ والا و خوب ،
میگفت از جهانِ خوبِ رازها
این یکی بیکارِبیکار بود ، در زمره ی کفتربازها
آن یکی فخرمیفروخت ، به کفرش و ظلمش و،
تمامِ آن حیاتِ هیچی که همیشه ، غوطه میخورد در درونِ آن
به معنای دگر، سیره ی زشت و بدِ ترکتازها
این یکی صدایش می آلود فضا را
راه رفتنش چون مستان و لاتان ، بود همچون غازها
آن یکی درسوی ضد با رود بود
اگر سازمیزد تباهی ، فقط میرقصید ، با آن سازها
این یکی تاس بود خدایش
گاهی در زمره ی بیست و یکمین ... قماربازها
آن یکی ازهرچه کلکسیون بود ازمعصیت ،
دستی درآن داشت به یقین
می شناختندش ، همه او را از گروهِ خاص ها
این یکی دِرومیکرد اینهمه سرهای خوشه وارِگندم وارِمردم
همچو میرغضب ، بسانِ داس ها
آن یکی مکار و روباه ، همچو عمروعاص ها
این یکی پَپِه ، فدایی بود مدام درحزبِ باد
نول بود ، بهر تک تکِ هر فازها ، یک مطیعِ بی خرد بر لفظ ها
آن یکی ، ویلان بود اعتقادش یکریز درجمود
او یه سمپات بود ، درطرفداریِ بی چون وچرا از گازها
این یکی معتادِ معتاد درمیانِ اینهمه ، هرزعلف ،
هرزه گانی از میان ناس ها
همه اینها بود اما ، ندانستم چرا ، اینها جملگی ،
دوست داشتد هیولا را بجای یک مَلَک ؟
هیولا زشت بود اما ، مَلَک بود از گروهِ نازها
بهمن بیدقی 1401/11/18