شنبه ۳ آذر
|
آخرین اشعار ناب فرهاد معارفوند
|
گدای هوای مطربی بر سرش زد
به نیستان رفت نی چید و تیغ سرش زد
چو در خانه تمرین ممارست برگزید
مادرش کلافه شد او را از خانه بد گزید
چوپانی از سر حوصله که میرفت سر
گدای مطربی را بدید که از نی میبرد سر
بگفتا نزن بر سر نی دست زور فوت
رمه ام را پوکاندی یکی را هلاک در فوت
برو در خانه تان سوتی بزن
هم راز کلاغان باش فوتی بزن
گوسفندانم را پخش پلا کرده ای
مطربی را با بازار مسکرها اشنا کرده ای
گدا که فکر میکرد خوب مینوازد
شش سوراخ نی را بسته بود سوت میزد
گفت منم نوازنده ناز ها سراینده سازها
سکه در دخلم بینداز تا باز شود نوای رازها
چوپان همانطور که در پی جمع کردن گله بود
گفت : تمام اجرت امروز من حق تو خواهد بود
اگر فوت لبت از سر لول نی وا کنم
رمز راز نی نوازی را بر تو عریان کنم
گدا همچنان با لول نی سوت میزد
زمین زمان را به هم پیچیده بوق میزد
ناگهان قوچ بزرگ سر بزیر کرد فوت بر زمین
شاخ هایش در سطح افق ثم کوبان بر زمین
قوچ گله میرفت شاخی زند بر گدا
گدا میدوید قوچ به دنبال گدا
نا گهان لول نی از دستش بیفتاد بر زمین
نی را بی خیال شد پرید داخل چاهی در زمین
نی زیر پای قوچ خورد شد
گدا در چاه محبوس شد
چوپان نفس راحتی کشید
خیالش از صدای نی سوت شد
چوپان به لطف قوچ گوسفندان را گرد کرد
صفره اش را باز کرد جرعه آبی میل کرد
نی را از شال کمر باز کرد
نوای نی را آغاز کرد
گدا در چاه بود از اب چاه میچشید
نوای نی در هوای چاه میپیچید
گدا صدای نی را تا بحال نشنیده است
تازه فهمید نوای نی نوایتنها ایست
گدا دست نیاز چوپان بگرفت نشست
به او گفت مرا آموزش بده با فوت دست
چوپان گفت فرق منو تو در تنهایست
تو مردم را داری و نی رفیق روزهای تنهایست
گر مردم تو را یاری کنند به والله که پادشاهی
برو سر کارت بشین دست دراز کن بر هر رهی
که تو این پادشاهی ندهی به هر گدای
نی را بگزار برای چوپان که تو پادشاهی
گدا رفت مثل قبل بر سر یک کوی نشت
گفتند تو گدای نشان میداد انگشت شصت
گفت پادشاهم همه سکه ها عکس من است
سکه هایم را بدین سکه ها مال من است
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
میلاد با سعادت اسوه صبر و تقوی ، مظهر علم، عزت، عدالت، سخاوت و شجاعت حضرت امیرالمومنین، علی بن ابیطالب علیه السلام ، مبارک باد