(افسونگر)
ببین مه روی سیمین تن،ببین با من چه ها کردی_نخست از جان شدی خوشتر،سپس دل را رها کردی.
درآن ایام دلتنگی،که مغروق زمان بودم_مرا از عمق ویرانی به شیرینی صدا کردی.
برای درد این مجنون،همین بی طاقت دلخون_نگاه آسمانی و کلامت را دوا کردی.
نگاهت گرم و بی پروا شرر بر جان(آذر)زد_به برق یک نظر دل را به عشقت مبتلا کردی.
به الفاظی اهورایی،نمودی راه عرفان را_ مرا چون بنده ای در بند و خود را چون خدا کردی.
تو گفتی میکشی غم را ،همه اندوه و ماتم را_و من هرگز نفهمیدم،تو افسونگر ریا کردی.
فغان کردم که جانانم،نگاهی تا نمیرم من_ تو چشمت را ولی بستی،عجب دردم دوا کردی.
پرستوی دلم جانا زمین گیر از نگاهت شد_ پروبالم شکستی و خودت عزم سما کردی.
از این تقدیر لامذهب،عجب دارم که در پایان_عدم را بر من بی جان،تو جان پرور روا کردی.
تو گفتی برنمیگردی،نیا باشد فقط با من_ بگو مهسا بت ( آذر )
چرا بر من جفا کردی؟؟؟
( سیده آذرک نورخواه)
درود بر شما
خیرمقدم..