شوخی با حضرت حافظ
تو تا گل را برافشانی و می در ساغر اندازی
گل از گلشن برون آید و جان از تن خماران را
اگر این سقف برداری و طرحی نو در اندازی
بریز اول سهام شهردار کل تهران را
(اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد)
فراخوان می دهم فوری تکاورهای گردان را
الا ! تا ساقی سرخوش ز خواب خوش بپا خیزد
غبار غم بیالاید سپاهان تا خراسان را
تو تا از جای برخیزی شرابی در قدح ریزی
شکسته این جماعت از خماری جام و لیوان را
تو گر عطری بگردانی شکر در مجمر اندازی
بریزم پای مجمر قند شیرین فریمان را
(چو در دست است رودی خوش بزن
مطرب سرودی خوش)
نینداز از قلم رود خروشان سراوان را
تو دست افشان غزلخوانی و پاکوبان سر اندازی
و من هم سر بپوشانم ز سر گیرم زمستان را
(صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز)
بروبد از رخ زیبا غبار ماهرویان را
اگر حافظ در اندازد نظر بر منظر شاهان
مرا چشمی است خون افشان در اندتازم گدایان را
(یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد)
بگیرد وقت قضات شریف دادگاهان را
شبی بردم شکایت را به پیش داور اندازم
به شورا پاس دادندی نمودم ترک دیوان را
روان گشتم به میخانه بهشت عدن را جویم
که آنجا ره نداندی چو من یک لا قبایان را
(سخندانیّ و خوشخوانی نمیورزند در شیراز)
"یگانه" برگزیده حافظا ! استان زنجان را
نگردی حافظا ! دنبال ملک دیگری زیرا
که می ترسم دهی از دست ویلای لواسان را
بگیر عبرت ازین اوضا(ع) الا یا ایها الحافظ
که املاک نجومی گشته اهدا همقطاران را
#امیر_وحدتی_یگانه
جالب و زیبا