هر اتفاقی در عالم دایره
بدون حکمت نیست که سری در آن
هیچ برگی برزمین نمیافتد از درخت مگر
آقا ؛ اجازه
بسیار دیدهایم در جنگل کوپهای
پای درخت یا سنگ ...
بینام برگهایی خشک
جمع
وقتی میزنیم آنها را کنار
چه زیباست صحنهای ،!
داناست خالقی ... :
آنجایی که زمین طاقتش در تقابل عریانی سرما سوز بر میدارد و یارای ،
ابدا رویشی نیست
گل بتهای در حال خوشامدگویی ست
برای چه !
این موقع چرا ؟
حکمتی ،مثال زدنی
رازی، کشف شدنی
دلیلی ، خوب حدس میتوان زد
خدایم !
:
که بند بند انگشتانم چه ساده خلقت و چه پیچیده هنر از اوست
بجای از توست از اوست آمده( در بالا) تا نشان
امروز مابین خود و زندگی مان خدایی، فاصله انداختیم
هر روز که میگذرد دور و دورتر... او را
ما سوم شخص مینشانیم
دستم در دست کسی ست که بیدست
اما
همه از او دست میگیرند
حتی خارج از سکان عقل
مگس ، عنکبوت ، مورچه
نمیفهمد این دست
وگرنه عوض نمیکرد دست
آروین ۱۴۰۱
این دلنوشته پاورقی شعری بود هم راستا(داستان جدایی برگ از درخت و اتفاقات و پایان آن )که ترس از اطناب سخن آنرا اینجا آوردم
با بیکران سپاس از منت دیدگان تان
کمی تامل میخواهد و فکر هنگام خوانش
نه ،
گفتن ،شنیدن و عمل
بله
گفتار و کردار و پندار
زیرا اندیشیدن سلاح آدمی ست
نه برای کشتن ، زندگی بخشیدن
چه کنم من که گناهم ز خودم بود،
به خدا هیچ
در راه اگر نابلدی
بر محورت خود میزنی پیچ
درودبرشما
بسیارزیبابود