داشتم از سر کوی محبت گذر میکردم
که تورا دیدم از دور به تصویر خیال
که در آن وقت غروب
و در ایوان پر از گل کاری
تن گلهای خوشبو را میکردی خیس
و نظاره گر الوان صمیمانه اشان
خاموش به دیوار خیال
تکیه گاهی درآن ساعت خوش
به غنیمت ستاندم ز خویش
وندران لحظه فرخنده شاد
من نگاهم به تو بود
پیاپی تو را میدیدم
دَم اندیشه من گرم به رویای تو شد
و سرشک تارچه های مژه ام را با تنی
طغیانگر
به نوازش نواخت
زبانم چرخید به لکنت صدا زد تورا
چندباری تور ا
بسیاری تو را
شوق دیدار تو آتش به وجودم میداد
قلبم شور انگیز
نفسم پیوسته کوب زنان
به امید اینکه نظری سوی من خسته کنی
تو فرو رفته به زیبایی گل
من امیدوار که شاید ببینی مرا
ولی افسوس نشد
تو به گلها نظرت پیوسته
و پس از آن چه تند
بی تفاوت ز ایوان رفتی
در ایوان بستی
و نهادی مرا باز به تنهایی خویش
که در فراسوی امید
رفته بودم به خیال
تو چه می اندیشی من چه میکردم فکر
غرق در وسوسه ایی اغواگر
پر ز رویا تو را میدیدم
باز کماکان تو را میبینم
گرچه نیستی
دگر درایوان
خوش آمدید 🍁🍁