ایام این درنگ بیهدة پر ملال من،
این پر ملال بیهدة عمر نام تلخ،
بر خاک یک فلات خشک وقدیمی گذشت ورفت.
این پهندشت خشک وقدیمی،هزارسال
مغموم وتن شکسته ونومید،
در حسرت ترنم باران نشسته بود.
خاکی عقیم وخشک وسترون!!!
خاکی چنان لمیده به آوار آفتاب،
در نیمروز داغ،
لبریز رخوت ونومیدی،
که در مصاف رخوت سنگینش،
هر کوششی برای نخفتن،
کنکاش احمقانه ومغلوب وبیهده ای بود.
((مغرور و سرد و شب زده ،ای خاک:
جولان زشت شغالان پست را،
هیچت به چنته نبود،اما،
با زمزم نگاه غزالان خسته ات،
این مایه گرد نخوت وبیزاری؟
تو وامدار زشتی تفرعن ابلیس بوده ای!!
مغرورو
سرد و
شب زده،
ای خاک:
در های وهوی عربدة کرکسان زشت،
لرزیدنت نبود و تن نزدی،
سرد و بی خیال،
اما به گاه نغمة قمری وشان باغ،
غوغای رعد و هیاهوی تندرت،
تا بارگاه سلطنت کبریا رسید؟
مغرورو
سردو
شب زده،
ای خاک:
جان های عاشقان شریفت،
از تاب تشنگی،
خورشید وش گداخت،
با تو دریغ از نم آبی!
اما به سور مستی اهریمنان پست،
فواره های آب،
سر به فلک بر گذاشتند،
از حوض های کهنة خشکت؟
..........
..........
دردو
دریغ و
حسرت و
فریادبر تو،خاک!!
هرگز صفای نم نم باران نباردت!!
صحرا و دشت و کویرت،
هر روز،
خشک تر از روز پیش باد!!
ای دوزخ شریف ترین لاله های خاک،
فردوس پر تنعم ماران و کرکسان!!!
مغرور و
سرد و
شب زده،
ای خاک بی بهار!
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود