سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 1 آذر 1403
    20 جمادى الأولى 1446
      Thursday 21 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱ آذر

        عشوه هایم را ببوس

        شعری از

        فروغ حاجیان(فروغ)

        از دفتر تو را از دور میشناسم نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۳ آبان ۱۴۰۱ ۰۴:۱۵ شماره ثبت ۱۱۴۴۶۰
          بازدید : ۵۰۲   |    نظرات : ۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        عشوه هایم را ببوس
        تو پا گذاشتی به میعادگاه من
        در واقع
        نیروی تجلی عشق ز سوی این جادو
        تو را می کشاند
        وقتی بیایی ، دست خودت نیست زمان
        تو در توهم اعداد نیستی
        رنگ ها هاله ای شده اند در نجوم این خط پایان
        من با عشوه های درون خود
        می رقصانم قصه ی جذاب عاشقی
        ز فاصله های دور می آیی
        قدم به میعادگاه من می‌گذاری
        دستچینی ز بوسه های گرم ، دیو و آتش
        هدیه می آوری
        تو دیگر خودت نیستی
        به من تعلق داری و من تو را
        آنگونه می ستایم ز خودت در زبان سکوت
        می پیچد نقش های گوناگون
        در هم می آمیزد ز تو دگر ها
        خالی میگردی ز غرورها
        امشب عشوه هایم را با نگاه معصومانه ات ببوس
        همین تکرارها ، ز تو قدرت را گرفت
        آمد و رفت ، نشد ولی دوباره گرفت
        این آتش درون من گرما بخش صبح های توست
        که با نگاره ای ز جنس الماس
        برمی خیزی
        رقص عنکبوت مست بر شانه هایت
        خود را به من پایبند می کنی
        امشب همین جا می گشایی
        پیله ی هزار تنگ و مرید به افسانه ی زن
        که نگذاشت به روی کسی
        گشاده گردد
        می چکد ز قلبم فواره های جنون تو
        اما حامی چه کند ز آمدن
        ردپای تو
        عشوه های من در اندام خود شکایت کرد
        زین سلول های من
        با هر بار دیدنت متولد گشت
        بین تو و من فاصله اراده ایست
        که می خواهد بداند
        من چه دارم که در دیگری نیست
        خواب مرا هر شب ببین در سفره ی ماه نو
        کهنه گشته ام در سینه ات
        سلاح را خم کن
        می دانم که همه دانند تو را مجنون گشته ای
        در دام من افتاده ای
        عشق پیشکش کرده ای
        حال بیا ببین دارم برایت خنده ها
        ز سر رهاندم ز غیر تو دادم
        بادها
        کودک خویش را هر سه وعده سیر کردم
        چون تو با من یکی شدی
        دیگر ترسی ندارم
        امشب عشوه هایم را ببوس در خماری
        زان که روبه رو گشتی حرفی نداری
        هراس کن بیا به میعادگاه من
        طلوع کن در چشمانم زل بزن
        وعده هایت ز این برده ، زن ساخته
        کنار تو می سازم دنیایی ز نت های رنگ باخته.
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7