مرغِ زیبایی به آوازِ قشنگ
هستی خرگوش می بردی به چنگ
می شنید خرگوش تا آوازِ او
از خودش بیخود شدی با نازِ او
مرغ می رفت لانه ی خرگوش مست
می ربود از خانه ی او هرچه هست
شیرِ عاقل چون شنید این راز را
در پی مرغک روان کرد باز را
باز مرغک نزد شیر آورد و گفت
بازگو از آنچه می بردی به مفت
چون تو مرغی ابله و پست و حقیر
می رباید نان ز دامانِ فقیر
شیرِ عاقل گر دهد فرمان مرا
می ستانم بی درنگ بالِ تورا
گفت مرغک باز را بشنو جواب
بعد این بالِ منو روزِ حساب
گفتی من نادانم و مکار و پست
میخورم نان از فریبِ تنگدست
آنچه گفتی هستم اما نیستم
باید از خرگوش پرسید کیستم
گر بخوانید محکمه خرگوش را
فاش سازد قصه ی خاموش را
چون شنیدید از زبانش رازِ من
این شما و این پرِ پروازِ من
شیرِ عاقل داد فرمان بر همه
آورند خرگوش را در محکمه
هرکسی حکمی گرفت از دستِ شیر
آورد خرگوش را نزد امیر
تا بگوید چیست آن رازِ مگو
آنچه پنهان است بین مرغ و او
عاقبت بستند بر خرگوش راه
تا بیاید محکمه بهرِ گواه
چون نشان دادند او را حکمِ شیر
بوسه زد بر خط و دستورِ امیر
چونکه حاضر شد بخدمت نزد شاه
مرغِ زیرک را بیفتادش نگاه
رفت و گفت ای مرغِ خوش آواز بخوان
تا شوم مست و خراب از عمقِ جان
تا نوایت هوش از من در ربود
مالِ تو در خانه ام بود و نبود
چون شدم با نازِ تو دیوانه تر
هرچه میخواهی ز اموالم ببر
شیرِ عاقل گفت در این ماجرا
بشنوید با جان و دل رای مرا
آنکه می دزدد ز کس با اختیار
او گنه کار است و جرمش آشکار
چون رباید مالِ کس با اذن او
نیست جایز آبرو بردن ازو
گر سپاری مالِ خود را دستِ باد
بهرِ نادانی نشاید حکم داد
از رهِ انصاف میگویم بحق
هر دو را باشد رهایی مستحق
باز را آهسته فرمود این سخن
ابلهان هستند در هر انجمن
ابلهی را گر مجازاتش کنی
کی توان تغییر در ذاتش کنی
مرغِ زیرک گر سوارِ ماجراست
از ندانم کاری خرگوشِ ماست
تا بود خرگوشِ ابله در میان
کی بچسبد پوستی بر استخوان
صد اگر خرگوش خوابد در نماز
به که با پیغمبران راز و نیاز
چ
به شعر ناب خوش آمدید
سروده های زیبایی را هدیه آوردید
موفق باشید