با سلام ودرودها
شاعره محترمه بهرامی
حضورفرتان را گرامی می دارم
پایا و مانا بسرایید
حال و هوای مردم ما
یاد باد آن روزگاران قدیم
هرکسی بود در شهری مقیم
دوستی ها بی ریا بود وفهیم
رابطه ها گرم از وجود اوستاکریم
تا که محبت در هر کاشانه بود
فامیل گل سر سبد هر خانه بود
چون به هر خانه ای پا می نهاد
قدمهایش میان چشم صاحب خانه بود
زمانه را چه شد فامیل را چه گشته
دلها پر از کینه و به خون هم تشنه
چرا دوستی ها از هم گسسته
به جایش دشمنی ها ریشه بسته
چرا اقوام را از اقوام خبر نیست
چه گویم که این کم تر از خطر نیست
چو فضل وبخشش ها را اثر نیست
ز انصاف ومروت ها خبر نیست
رفاقت ها ی دیرینه جز ریا نیست
محبت ها کم شد و دلربا نیست
فقیران را در زمانه عزتی نیست
برای پولداران هم لذتی نیست
چه مادرها با دلی پر ز آه ند
پدرها در مزارها چشم براه ند
همه خواهر و برادر ها بی گناه ند
برای ارث پدرو مادر در نزاح اند
چه شد آن صفا آن لب خندان
چه آمد بر سر اقوام و خویشان
درونشان کینه ها گشته سه چندان
زیکدیگر به مانند جن وبسم الله گریزان
یکی بر فرزند ویکی بر مال دل بسته
یکی بهر آخرت بر سجاده نشسته
یکی مغرور و آن دیگری دل شکسته
به فریاد رس از این حال خسته
خدایا بر سجده سر می گذاریم
کمک کن ما حقیرو ناتوانیم
خلاصه حال واوضاعی نداریم
همگی بر خر شیطان سواریم
بهرامی
بجا و زیبا بود
موثر و پر معنی