میانِ ظلمت سرای دل شد فروغِ عشق آنقَدَر نمایان
که از پسِ موی شب تو گویی شده ست روی قمر نمایان
دلم سیاه است اگر چه ماتم؟ به شعله ی عشق امیدوارم
اگر زغالی بگیرد آتش ، بر آید از آن شرر نمایان
به محتوای نشاط هرگز نمی رسد آن که غم ندارد
اگر که ضدّیّتی نباشد ، شود معانی مگر نمایان؟
اگر که خاطر حزین نباشد نمی شود شعرِ تر شکوفا
اگر که آیینه ای نباشد نگردد آهِ جگر نمایان
به دستِ مفهوم خیزِ چشمش چنانچه طبعِ هنر بیفتد
اگرکه پلکی به هم رساند شود هزاران اثر نمایان
کرانه ای بس خطیر باشد کنارِ دریای دردمندی
مقیمِ آنم اگرچه موجِ خطر شود سر به سر نمایان
چگونه گرگی ندیده بالان به در بَرَد از کمینِ غم جان؟
نمی شود هیچ مردِ میدان ، مگر به گاهِ خطر نمایان
میانِ بازارِ پاکبازان ، هر آنکه دستی نشوید از جان
درون صندوقِ دل نگردد درآمدی جز ضرر نمایان
اگر به سر فکرِ بُرد داری بباز چون «منتظر» روان را
که مقصدِ راهِ عشق باشد فقط در این رهگذر نمایان
حسین احسانی فر(منتظر لنگرودی)
چه وزن نفسگیر و سنگینی
باید شش دانگ.. حواس دیگر هم.. برای خوانش.. اجاره میکردم
بسیار عالی بود و پر مفهوم
به محتوای نشاط هرگز نمی رسد آن که غم ندارد
اگر که ضدّیّتی نباشد ، شود معانی مگر نمایان؟
تضادی که در قلبش تفاهم است
در پناه نور و عشق الهی باشید