مرغک شوق بدون تو ماند
خرمنی سوخته خاکستر ماند
دفتر شوق مرا دستی بست
پدرم رفت و مرا مادر ماند
در فراقش دلم از حسرت سوخت
ناله ها کردم و تاثیر نداشت
وه که صیاد فلک در همه عمر
چون منی بسته به زنجیر نداشت
ناله کردم مگر از راه گریز
راه جویم به سر خانه خویش
باز در بستر بیماری و درد
باز گوید به من افسانه خویش
با من خسته نشیند همه شب
قصه از حال پریشان گوید
بند از پای دلم بگشاید
قصه ها گوید و خندان گوید
وه که پایم به عبث مانده به راه
مقصدی نیست در این راه دراز
زندگی گریه درد آلودیست
خنده ای نیست در این شیب و فراز
باز دستی زِ ره ماتم و درد
بر نهال دل من تیشه نهاد
باز یک درد گران بار دگر
در دلم حسرت و اندیشه نهاد
بعد از آن باد خزانی که وزید
غنچه ها گشت زِ هر شاخه جدا
خواستم ناله کنم از دل ریش
تا مگر پاره شود گوش خدا
دیدم افسوس سیه بودن بخت
یک نفس طاقت فریادم نیست
کاروان رفته و من مانده به جا
در کف دامم و صیادم نیست
لبیک یا ابوالفضل
"عباس که رفت آورد آب
دست از تن او جداست امروز"
تاسوعای حسینی بر تمام دوست داران علمدار کربلا تسلیت باد.