چهارشنبه ۱۹ دی
|
دفاتر شعر حسین احسانی فر(منتظر لنگرودی)
آخرین اشعار ناب حسین احسانی فر(منتظر لنگرودی)
|
می بُرد دستِ آسمان، سوی سحر مهتاب را
طی شد شتابان آن شب و این شد شروعِ ماجرا
تا روی دامانِ زمین، انداخت خورشید آتشی...
در سینه ی آن دشت شد، جنگِ جگرسوزی به پا
این سو گروهی اندک از انسانِ کامل در سپاه
آن سو سپاهی کامل از دیو و ددِ انسان نما
این سو بهشتِ جاودان، می سوخت از فرطِ عطش
امّا جهنّم آن طرف، سیراب از آبِ فنا
آن سو سپاهِ سرکشان، این سو گروهِ جان فشان
آن سو سپاهی بی حیا، این سو گروهی بی ریا
با دستِ شیطان ناگهان کوبیده شد بر طبلِ جنگ
شد ثبت در یادِ زمان، آغازِ تاریخِ عزا
احرام پوشانِ حرم بعد از طوافی گردِ یار...
کردند رمی نفسِ خود، رفتند تا کوی منا
سعیِ وفا کردند تا با پاسداری از حسین...
تفسیر گردد «لیسَ لِلإنسانِ إلّا ما سعیٰ»
یارانِ ایمان یک به یک در دستشان جامِ الست
بودند مستان از ازل، از باده ی «قالوا بلیٰ»
در بینِ خود پیمان خون بستند اصحابِ حسین
گردند تا در راهِ حق پیش از بنی هاشم فدا
همچون شهابی حمله ور بر قلبِ تاریکی شدند
از نورشان ایجاد شد، زخمِ عمیقی در فضا
در کوره ی جانِ حسین از داغِ یارانِ شهید...
افتاد هر دم آتشی جانسوز از روی جفا
اکبر که بود آیینه ی اخلاق و کردارِ رسول
آمد به درگاهِ پدر تا گیرد اذنِ جنگ را
در رگ نمی گنجید خون، می خواست از تن پر کشد
تا در مسیرِ حق شود با خونِ خود حاجت روا
اما پدر! آری پدر! این باغبانِ دلشده
بوده ست چشمش همچنان بر قامتِ آن دلربا!
تا سایه ی ترس آورِ آن سرو بر خاکِ ستم...
افتاد، سویش حمله ور گشتند در آن تنگنا
بوده ست سروی یک تنه، در بینِ صدها تیشه دار
شد ارباً اربا پیکرش، افتاد زیرِ دست و پا
آمد به میدان بی زره، با شوقِ «أحلی من عسل»
شد تلخ، کامِ دشمنان از قاسم بن المجتبی
فرزندِ سردارِ جمل، تا داد جولان بینِ خصم
ارباب گفتش آفرین، عباس گفتش مرحبا
آن ناجوانمردان ولی کردند او را سنگسار
پامالِ اسبان شد تنش، کردند فرقش را دو تا
آمد علمدارِ حرم با سینه ای لبریزِ غم
می خواست رخصت گیرد از فرمانده کل قوا
ناگاه دستِ کوچکی، دامانِ سقا را گرفت
مشکی به دستِ دیگرش، اشکی روان از چشم ها
تا مشک را بر شانه اش انداخت سقا، ناگهان
در قلب طفلانِ حسین افتاد شورِ ارتجا
موجِ خروشانِ عطش آمد کنار علقمه
تا پر کند با صد امید آن مشک را از کیمیا
دستی به زیرِ آب برد او تا گلویی تر کند
از کامِ عطشانِ حسین اما به جوش آمد حیا
هنگامِ برگشتن ولی جنگی نمایان در گرفت
افتاد در حصرِ عدو فرزندِ اهلِ «لا فتی»
می کشت و می تازید او بینِ هزاران دیو و دد
از میمنه تا میسره، می گشت آسان جابجا
اما کمانداران نشان کردند او را هم زمان
چون سیل، تیر از هر طرف آمد به سویش بی هوا
از ترس، نامردان کمین کردند پشتِ نخل ها
در آن هیاهوی نبرد از تن دو دستش شد جدا
شد قطع با تیغِ خزان دستِ بهارِ آرزو
چشمانِ زیبای قمر شد مقصدِ تیرِ قضا
تیری روان شد از کمان با قصدِ مشکِ آبرو
شد شرمسارِ کودکان، سقای دشتِ کربلا
افتاد ماه از روی زین، با صورتش روی زمین
در لحظه ی افتادنش، برخاست بانگِ «یا اخا...»
مولا به سوی علقمه از دور آمد مثلِ نور
افتاد نزدیکِ قمر از مَرکبش شمس الضحی
با زانوانِ بی رمق، آمد به بالینش حسین
گفت«ای برادر پشتِ من بشکست و گشتم بینوا»
وقتی که شد شاهِ جهان، تنها و بی پشت و پناه
فریادِ هل من ناصرش، پیچید در کرب و بلا
ناگاه در گهواره ای، غرّید شیرِ شرزه ای
می خواست اصغر تا کند، دستِ عدو را برملا
با جوشنِ قنداقه اش، با گریه هایی چون رجز
آمد میانِ معرکه، با شاه در زیرِ عبا
آن آخرین شمشیر را مولا برآورد از نیام
تا ضربه ای کاری زند، بر قلبِ سنگِ اشقیا
انداخت بینِ دشمنان، شش ماهه مردی اختلاف
در آن هیاهو ناگهان، از چلّه تیری شد رها
لبریز از خونِ گلو شد کاسه ی دست حسین
پاشید سوی آسمان خون را در آن ماتم سرا
می خواست برگردد ولی گویی خجالت می کشید
از مادری دل سوخته، در خیمه با حالِ دعا
آمد که نورِ دیده را دور از نگاهِ مادرش
در خاکِ غربت بسپرد کآمد صدایی آشنا
سر داد مادر آخرین لالاییِ جانسوز را
از شعله های نغمه اش، آتش گرفت ارض و سما
در خیمه ی آلِ خدا، دیگر عطش از یاد رفت
بودند چون اهلِ حرم دلواپسِ خونِ خدا
می رفت سوی معرکه با فرّ و قدرِ حیدری
با قلبِ لبریز از یقین، با شوقِ سوزانِ لقا
خورشیدِ ایمان بر دلِ تاریکِ عِصیان حمله کرد
دوزخ نشین شد لشگری با تیغِ نَجلِ مرتضی
بعد از نبردی سهمگین، وقتی که پیش آمد غروب
پیشانیِ خورشید شد، آماجِ سنگی جان گزا
آمد که با دامن کند پاک از جبین خون را ولی
ای کاش تیرِ حرمله این مرتبه می شد خطا!
وقتی که شد جانِ جهان، رنجورِ تیری جانگداز
آورد او را جانبِ گودال اسبِ با وفا
سلطانِ دین را کافران، با هر سِلاحی می زدند
یک عده با تیغ و سِنان یک عده با سنگ و عصا
هرچند در دریای خون، شد غرق کشتیّ ِ نجات
می کرد نجوا با خدا از روی تسلیم و رضا
ناگه فشارِ چکمه را بر سینه اش احساس کرد
بگذاشت گویی پای را شیطان به عرشِ کبریا
تا پیشِ چشمِ مادرش، بر حنجرش خنجر کشید
گشتند اهلِ آسمان، هم ناله با خیرالنسا
شیب الخضیب افتاد تا در مشتِ شمرِ سنگدل
با ضربه هایی بی امان سر را جدا کرد از قفا
تا شد سرش از تن جدا، اوباشِ میدان تاختند...
سوی زنان و کودکان، سوی حریمِ اولیا
هرچند او را تشنه لب کشتند در بینِ دو نهر
اما به این هم وحشیان حتی نکردند اکتفا
هم زیرِ نعلِ اسب ها شد جسمِ قرآن پایمال
هم رفت روی نی سرِ تابانِ مصباح الهدی
مانندِ نذری هرکسی می کَند، از او تکّه ای
سر را، زره را، خود را، انگشتر و انگشت را
سبطِ رسولِ مصطفی افتاد عریان روی خاک
یومٌ علی صدرِ النّبی یومٌ علی وجه الثری
داریم در دل حسرتِ «یا لیتنا کنّا معک»
چشم انتظارِ منتقم هستیم عمری جمعه ها
می آید آخر با لوای یا لثارات الحسین
با انتقامش می کند، هر دردمندی را دوا
حسین احسانی فر لنگرودی
|
نقدها و نظرات
|
سلام و عرض ادب سپاس از لطفتان | |
|
سلام و عرض ادب سپاسگزارم از اینکه خواندید.
| |
|
سلام و عرض ادب سپاسگزارم از حضورتان | |
|
سلام بر بانوی مهربان واژه ها چقدر خوشحالم که از قدیمی های سایت، هنوز شما فعال هستید. گرچه جز خودم را نباید ملامت کنم، اما در سایت کمی دچار غربت شدم. البته لطف سید عزیز و بزرگوار در همان ابتدا شامل حال بنده شد. | |
|
درود بر استاد چشمه بزرگوار به دیده لطف خواندید. سپاسگزارم | |
|
درود بر عزیز دل و رفیق قدیمی ام به دیده لطف خواندید بزرگوار مفتخر به لطف شما هستم. | |
|
سلام و عرض ادب به دیده لطف خواندید. سپاسگزارم | |
|
سلام و عرض ادب تشکر از اینکه خواندید. یا حسین | |
|
سلام و عرض ادب به دیده لطف خواندید. سپاسگزارم | |
|
سلام و عرض ادب سپاسگزارم از حضورتان | |
|
سلام و عرض ادب سپاس از اینکه خواندید. متقابلاً این ایام را تسلیت عرض میکنم | |
|
سلام و عرض ادب به دیده لطف خواندید.
قصیده است و محدودیتی در تعداد ابیات نیست. از طرفی شهادتنامه است و موضوع شعر، ایجاب می کند که بلندبالا باشد. | |
|
سلام و عرض ادب ردای شاگردی را بر تن حقیر شایسته تر است. به دیده لطف نگریستید. از بذل عنایتتان سپاسگزارم. | |
|
سلام و عرض ادب سپاس از حضور ارزشمندتان | |
|
سلام و عرض ادب به دیده لطف خواندید. سپاسگزارم | |
|
ممنونم حسن جانم هنر در نگاه زیبا بین شماست | |
|
سلام و عرض ادب سپاس از حضور ارزشمندتان | |
|
درود بر شما برادرم سپاس از حضورتان | |
|
درود بر جناب فریاد عزیز به دیده لطف خواندید. سپاسگزارم از حضور ارزشمند و بذل عنایتتان | |
|
درود بر شما سرکار خانم رحیمی بزرگوار حضورتان مایه افتخار است سپاس از نظر ارزشمندتان | |
|
سلام و عرض ادب بزرگوار حضورتان مایه فخر است سپاسگزارم از لطفتان | |
|
سلام و عرض ادب زیبایی حضورتان با بداهه های زیبایتان دو چندان شد. خرده نوازی فرمودید استاد بزرگوار. بنده در محضر حضراتی چون شما درس پس می دهم. سایه لطفتان مستدام | |
|
سلام و عرض ادب سپاس از حضور ارزشمندتان | |
|
محمدجانم | |
|
سلام و عرض ادب سپاس از حضور ارزشمندتان | |
|
سلام و عرض ادب سید بزرگوار حضورتان مایه فخر است. سپاسگزارم از نظر لطفتان | |
|
سلام و عرض ادب جناب الهی بزرگوار خرده نوازی می فرمایید. سپاسگزارم از حضور ارزشمندتان | |
|
سلام و عرض ادب بزرگوار عنایتی بود که خداوند به این ناچیز داشت. آنچه شما را جذب کرد قلم من نبود. بلکه ضمیر پاک خودتان بود که پذیرای شعری در وصف بهترین های عالم بود. سپاس از حضورتان | |
|
سلام بر دوستی که گرچه ندیدمش ولی همیشه پشتوانه ارزشمندی برای من بوده و است و خواهد بود.
علیرضا جان خودت میدونی که من اشعار آیینی زیادی دارم. از میان این همه، اگر فقط یک بیت مقبول درگاه خداوند قرار بگیره، برای عاقبت به خیری من کافیه.
گرچه حدیثی از امام صادق(ع) داریم که می فرمایند هیچ شاعری، شعری در وصف اهل بیت نمیگه مگر اینکه خداوند قبلش اون رو به تأیید روح القدُس رسونده باشه.
منم دلخوش به همین اشعار هستم داداش. | |
|
سلام محمدعلی جان اول اینکه نظر شما واقعا مهم و ارزشمند است و اینکه پسندیدید مایه مباهات است. دوم اینکه چرا شرمندگی برادر؟ چرا غبطه؟ ائمه طاهرین فقط متعلق به من و دیگری و دیگری نیست. متعلق به همه است. شما شاعر خوبی هستی برادر. کمی تمرکز کنی به نتایج خوبی میرسی. منم در حد سوادم هر کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم. | |
|
سلام و عرض ادب خدمت شما خواهر مهرپرورم به دیده لطف خواندید. سپاسگزارم از حضور ارزشمندتان | |
|
سلام و عرض ادب بزرگوار نمی دانم چرا متوجه عنایتتان نشدم و در پاسخ به محبتتان تأخیر کردم. هر چه است به بزرگی خودتان ببخشید. سپاس از حضور ارزشمندتان. درس پس می دهم. | |
|
سلام و عرض ادب سرکار خانم ادیب بزرگوار اگر این شعر زیبایی دارد به این دلیل است که متبرک به نام بهترین بندگان خدا شده است. اگر ایرادی دارد به دلیل قلم الکن بنده است. سپاس از حضور ارزشمندتان | |
|
درود بر شما سپاس از لطفتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا بود
قلمتان نویسا
در پناه جدم امام حسین علیه السلام پاینده باشید
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴