شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
کشوری داشت قدرتی به جهان
ارتشی کس ندیده بهتر از آن
داشت فرماندهی خبیر و زرنگ
کو همی آزموده گشته به جنگ
عاشق جنگ بود و پیروزی
در سرش بود شوق بهروزی
دلقکی بود شهره اندر شهر
شوخ طبعی ندیده چون او دهر
آن چنان رقص و پایکوبی کرد
بردی از یاد هرچه غصه و درد
رو به فرمانده کردو گفت دلقک
جمله ای طعنه آمیز چون متلک
از چه رو جنگ می کنی و نبرد
همنشین گشته ای به آهن سرد
مردمان از تو یاد کنند به خون
نامت ای خان ندارد هیچ شگون
بس زنان را تو کرده ای بیوه
مادران را تو چیده ای میوه
مُلکِ آباد و زنده از تو خراب
نقش آینده بیخ و بن بر آب
پسران را بسی تو کرده یتیم
دختری که نداشت پدر ز قدیم
خشک و تر بسوزد از تو به هم
زخمِ تیغِ تو را نبُد مرهم
نام دلقک به خنده یاد کنند
گر بمیرد چو زنده یاد کنند
لیک نامت به جز بدی نبرند
جنس بد را به یک دِرَم نخرند
یک دلِ مرده شاد کنی به از آن
تا جهانی شود ز تو خفقان
داد پاسخ که چون روا باشد
به ره ملک ،جان من فداباشد
هر کجا ظالمی خطا کرده
تیغ تیزم بر او جفا کرده
برده ام خواب را ز چشم عدو
من چو شیرم ولی شغال است او
میکنم جان فدای میهن خویش
برگ سبزی است تحفه درویش
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.