بگونه ای دیگر
گفت : بیا و بنده ی رب باش
حیاتت را شیرین و، مربا کردنش با من
وقتی باید ، در صفی باشی
بیا حضرتعالی هم ، مثلِ بچه ی آدم ،
سرِ جایت در صف باش
حیاتت ، مصفا کردنش با من
بیا و دائم در تقوا و بِرّ باش
حیاتت را ز انبوهِ خطایا ، مبرا کردنش با من
مثل کاغذ ، اینقدر پِرپِری نباش
که با هر نم چروک افتد به رخسارت
قوی باش ، حیاتت را مقوا کردنش با من
برو و اهلِ کار باش
خودت را ز آلودگی ، پاک کن همچو کارواش
خواب ، بعد از تلاشها ، چه شیرین است
بر خود متکی باش
اوجِ بستر را ، متکا کردنش با من
هنگامیکه شنیدی ، مؤذن میخواندت
مؤمنانه بشتاب ، سوی صلاة
مُهرِ دلدار به پیشانی بزن ، بنده ی حق باش
ذره ذره ی حیاتت ، مصلّا کردنش با من
ز اخلاقِ طلایی بهترین باش
جلوه های این حیاتت ، مطلّا کردنش با من
مملو ازعقایدِ خوبِ حسینی کربلایی ، همیشه عالی باش
قشنگیِ حیاتت ، معلّا کردنش با من
دستارِ ریا بردار از سر
کلاه برداشتن ، ولله جُرم است
نمیگذارم که سرت ، بی کلاه بمانَد ،
مکلّا کردنش با من
بهمن بیدقی 1401/4/27
بسیار زیبا و آموزنده بود