شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
شنیدستم که شب را گفت روزی
نباشد بهره ات جز آه و سوزی
نماد تیرگی هستی به دنیا
تو باشی همنشین با خواب و رویا
خجل باشم ز کردارت هماره
نمی بخشم تو را من چند باره
که خفاشان به شب گردند بیدار
چو من آیم همه گشتند بیکار
تو را دزدان و عیّاران رفیقند
جنایت پیشگان با تو شفیقند
نباید جغد را با من نشستن
نشاید عهد بلبل را شکستن
پلیدیها ز تو بسیار گردد
بخوابد نیک و بد بیدار گردد
چه خونها از تو ریزد در خیابان
چه تن ها گشته بیجان در بیابان
بسی طفلان ز خوفت مویه کردند
زنان از ترس تو خون گریه کردند
بگفتا شب : شمردی عیبها را
همه گفتی تو راز و غیب ها را
نشاید آدمی را عیب گفتن
نباید سنگ حرمت چون تو سُفتن
قَبای عیب جویی درکُن از تن
که زشتی را نباید فاش گفتن
من آرامش دهم جانهای خسته
ببخشم خواب بر چشمان بسته
بسی دلها ز نامردان شکسته
چو شب آید به نزد حق نشسته
ز درد نامروتها بنالد
قمر بر اشک لرزانش بتابد
دلم از ناله هایش ریش گشته
همه قلبم ز اشکش نیش گشته
منم محرم به اسرار الهی
ندارد کس بدین گنجینه راهی
روا باشد خطا را چشم بستن
چو ایزد بر گناهان در گذشتن
گنه چون فاش گردد کوچک آید
به چشم صاحبش چون کودک آید
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
مناظره ی جالبیست👏🌺🌺