روحِ گرسنه
من بودم و یکعالمه تقصیر
نتیجه اش هم ، یکعالمه ،
خسارت بود و تخسیر
به خود گفتم :
شجاعت ، چه ارزشمندست
یادم آمد رئیسعلی و، ماجرای تنگسیر
چقدرخوب است که برای هر تداعی ،
مائیم و، زیباییِ تمثیل
آدمهایند که تن شان میخارد برای ترسیدن
آنچه که مرموزست ، مفهومِ ترس هم درونِ آن هست
مثلِ دنیای زنده ی مرگ
چرا باید ، با اینهمه مهرِ خدا ،
از بهشتِ او ترسیم ؟
روحِ نقاش ام ،
وقتی درخواب ،
شمه ای از بهشت را دید ،
قلم به دست گرفت و سالهاست ،
مشغولست به ترسیم
ما می ترسیم ،
چون غرقیم ، به کوتاهی و تقصیر
ناشی از رفتارهایی همه نامأنوس ، مائیم قمصور
نتیجه ،
معده ی روح است ، که انباشته میشود ازغم
پُر از اشتهای شادی ،
ز غصه ها و غم ، سیر
آنقدر به هم نارو زدیم که ،
شده ایم ، از دوستیِ هم سیر
.
.
.
یکباره بوی خاصی آمد ، حسِ تازگی داشت
حسِ خاصیت داشت ،
باری را دیدم ،
که حبه هایش ، دکتری بودند برای خودشان
نگاهم افتاد درخیابان ،
به وانتی پُر از سیر
به خود گفتم :
کاش منهم ، بجای اینهمه تباهیِ عمر و،
اینهمه تقصیر،
اثری ازخود به یادگار،
می گذاشتم
که دیگران تا ابد از آن ،
نشوند سیر
مثلِ ردپایی از،
آثارِ نابِ سعدی وحافظ
که هروقت هرکس ،
روحش گرسنه میشود ،
روحش را ،
به بلعیدنِ آنهمه معارف ،
میکند سیر
بهمن بیدقی 1401/4/16
بسیار زیبا و آموزنده بود
موفق باشید