تاریخ بهانه بود
برای لگدمال پدران
و خاموشی مادرانی
که گویا هرگز پسر نزاییدند
و دختران شان را با گیس های بافته بر دار دیدند
حتا وقتی خواستند خود را
از قاره ای به قاره ی دیگر شبیه کنند
زبان شان لنگ می زد
پاهاشان مثله
و خال دست هایشان
شباهتی زیاد به پاپتی هایی
که جرینگ جرینگ صدا می داد.
خلخال را از مچ این شعر بردار
کلاغ ها به قدر کافی دکل ها را محاصره کرده اند
و سینه سرخ ها دسته جمعی آسمان را مرده اند
خوابم را آشفته می کنی که چه؟
اصلن بگو
تو چه نسبتی با بردگان روم
یا آفریقای تن این جزیره ی بی سکونت داری
که تا به عمق دهانم می پری
کوه ها از شانه هایم می گریزند
درخت از آشیانه ی پرندگان ؟!
تاریخ بهانه بود
برای برخاستنم از آشفتگی دیروز
از سکوت امروز
و هیچ میدانی از سرم بالا نمی رود
من از همه ی میدان ها
خیابان ها
درخت ها
و حتا دارهای تنیده در تصویر قالی
که شکل آزادی را در کوچه هایش قرمز کشیده
بالا می روم
خودم را بالا می آورم
دوباره از تنم رژه می روی
رژه می روند...
نه
تاریخ بهانه ای بیش نبود
تا جُرم
بر پیشانی ام خالکوبی
و هنوز به دنیا نیامده
در زهدان این سال بی کفایت
صدای گریه را مامای ده
بر گیس نافم ببندد...!!!
و این تاریخ
این تاریخ تا خورده از هجمه های تلخ
حکایت پار و پیرار نیست
تاراج را بر ناف من
بر ناف تو بریده اند
این پیوند در آسمان ها بسته شد
وقتی پسرعموی ما به دنیا آمد...!!!