نوری که حرف میزد
مدتی بود که آخرت ز یادم رفته بود
فقط با دنیا و دنیا شده بودم ، مأنوس
حسِ خوبی نداشت آن غَرّه شدن
مثلِ احساسِ شیطانیِ اهریمنِ منحوس
آنقدر زشت بود کارَش ،
که خداوندِ پُر ازعدلِ عادل
طردش کرد از آن ، بهشتِ ملموس
با اینکه هزاران سال ، عبادتش را
کرده بود ملحوظ
حتماً دیده بود ،
حالِ پریشانِ بَدِ بندگی اش را ،
که بود منقوص
آخر او که بود ، مقابلِ خداوندش درآید ؟
آن چَلغوز
ناقوس ،
کفرش را ، فریاد میزد
با صدایی ، پُر از تلوتلو ، با ضرب آهنگی پُر قوس
اهرمن وقتی خطا کرد ندانست ،
آنچه پس از عصیان به خداوند ،
بر زمین و خاک کشیده میشود ، پوزه است و زانوس
حال ، منِ احمق ، همان رَویه اش را ، دنبال مینمودم
در ظاهری زیبا
در باطنِ سالوس
مثلِ ویلان شده ای ، میانِ جاده ی خطرناکِ هراز و ،
جاده ی پُر هراسِ چالوس
حالم از خودم بهم خورْد
یه بی علم ! یه اَبله !
یه به دنیای پُر ازضعف ، چاپلوس
یک ، مانده به ظلمت ،
حتی بدونِ نوری ز فانوس
یکباره میانِ ظلمت و درد ،
نوری مخِ من را پُر از نور کرد
آن نور، با من حرف میزد
نور میگفت :
اِی ابلیسِ ثانی !
آخر این بود دلیلِ خلقتِ تو ؟
عشقِ به دنیا ؟
بجای ، عشقِ به الله ؟
آخر درفطرتت ، این بود قاموس ؟
عشقِ به الله بهرِ انسان ،
درحدِ یه ابتلای خوبست
همسانِ ناموس
اگر او را وانهادی
مگر چیزی دگر خواهی داشت ، جز کابوس ؟
تو فکرمیکنی به دور از الله ،
روشنفکر گشتی ؟
که اینگونه کلامِ قرآن را ، کامل وانهاده ای و،
میجویی خدا را ، ز واژه های فرهنگِ لاروس
دنیا دوستی ات هم ،
می بینم که پُر شده ز نارُوس
پُر از ابلیس
پُر از ایده های یاروس
که حقیقتاً ،
بی ادب و بی شرف و،
وقیح و پُر روس
وقتی اعتقادم ،
از عشقِ به دنیا ،
به عشق خداوند بدل شد
یکریزِ هدایت خداوند هدیه ام شد
که به دستم دراین قایق ،
همچو پاروس
بهمن بیدقی 1401/3/21
سلام و درود
مناجاتی نورپرور و زیبا باحضرت حق تعالی
مولوی در یک تک مصراعِ سوال و جواب می گوید :
چیست دنیا ؟ از خدا غافل شدن (مولوی)
سلامت باشید و شاد
یگانه خدا یاورتان