هفت خوانِ عشق
وقتی دل دلشوره داشت
بهترین مرهم را ، دلدادگی دانست و بس
رفت بسوی خالق و،
مرهم از اوخواست و، دیگرهیچکس
تواضعی کرد و به او، گفت : خدا !
" ای شاه پناهم بده
خسته ی راه آمدم
آه نگاهم بکن
غرقِ گناه آمدم " *
شاه هم پسندید ، این احساسِ نَص
از او رهانید ، آن اوضاعِ نحس
بخشایش اش بود ، برایش چو قصر
گفت چه چیزی بجز بخشایشی ،
توانِ آن بود که مرا شاد کند ،
درماجراهای تمامِ این عصر؟
شروع کرد به خواندنِ سوره ی عصر
راستی چه حالی دارد یکریزِ وصل
همه شگفتی زینجا آغازشد : از یه قصد
عروجی ازآن حالِ رسوا و پَست
برای این بود که سوی خدا ،
شاد و غزالانه جَست
رفت بسمتش و به خاطره ، به بارگاهِ او
رفت و همانجا دگر، بست نشست
تمامِ آنچه داشت برای او بود
داد و به آغوشِ پُرنورش نشست
کودکی اش را او بخاطر آوَرْد
وقتیکه بر دامنِ مادر نشست
نقصِ غَرَض نباید گردد ، ز ادای جمله
ادای واژه ها را باید گاهی ،
با صبر و تفکر به تماشا نشست
دلبرانه گی ، نوعی از آتش است و سوزِ دربست
خدا که برقلب نشست ،
برای ردِ اغیار، عاشق بسوی درب هجومی آورْد
برای ردِ آن شیاطینِ پَست ، درب را بست
واقعاً رد شدن ز هفت خوانِ عشق ،
مدت اش درچند شب است ؟
یه عمر کم است ، برای این رد شدن
وقتی که رد شد کسی
لبخند به لبها نشست
ممکن است منظور زهفت خوانِ عشق ،
سِیر، میانِ هفت آسمانهاست
چونکه زمانِ خلقِ آسمانها ،
به انضمامِ این کُره که نامند زمین ،
مدتش براساسِ قرآن شِش است
دوای جمله سِیر این ماوراء
غلط نکرده باشم
به لطفِ یک بوسه و،
خوردنِ جامی عالی ،
ازآن مِیِ بی غش است
درست است که نتیجه ی مستی آن مِی ، غش است ،
اما آن یارِ دلبر،
خودش شرابِ نابست
همانی که مه وش است
مهوش است او که اینچنین ، ما را کُشته
کِشته و بعد به عشقِ خویشتن کُشته
آنچه مهم است برای این عشق ،
در رهِ دلدادگی
سنگدلی هیچ بجزعذاب بکار نیاید
دلدادگی به خالق ، میوه ی آرامش و، نرمش است
آهنگ فوق العاده زیبا و دلنشین شاه پناهم بیده با صدای
دولتمند خلف
بهمن بیدقی 1401/3/31
بسیار زیبا و عارفانه بود
دستمریزاد