تولد . . .
یک میم و میلیون ها زِ نون جز بر یکی قسمت نشد
من را ببین میم است و نون غیر از یکی خلقت نشد
مبنای عشق و عاشقی گم کردن است و یافتن
باشد در این شوریدگی رازی کز آن صحبت نشد
والاتر از هر دانشی شیوا تر از هر خوانشی
در حیرتم علمی چنین پویا و پرحکمت نشد
مادر مرا در این جهان با والدم انداختید
بود آرزویی در میان برآورم فرصت نشد
ای میوه ها از جان و تن خواندم شما را بر جهان
رؤیا و اُمّیدی به سر حاصل به جز زحمت نشد
بودم شما را میزبان زآداب آن کردم دریغ
گشتم حمایتگر ولی فعلم به جز غفلت نشد
همواره مردم را به خود ارجح شمردم در عمل
خودخواه بودم ظاهراً سهمم به از عزلت نشد
ایقان و صدق اندر جهان دیدم خریداری نداشت
داد از دو رنگی ها کزآن افراد جمعیّت نشد
من عذر خواهم از بتی اعظم شمردم قدر او
شستن گناهم با یَمی منجر به آن عصمت نشد
گشتم همه عالم به پا یابم نشان از گم شده
تا دیدم او را در وطن جز مایه بر حیرت نشد
در شام تاریکم شد او ماهم و سالی چند عسل
گشتم سبکبارش پرید آخر به جز حسرت نشد
غزلی ناب و زیبا بود
پر احساس