نیک گوهر گر بیاید مفخر اذهان شود
رذل از بی مایگی در سایه خذلان شود
چون ندارد حاصلی این سرو ناموزون به تن
لاجرم از ریشه اش اشک حسد افشان شود
میکند ریش اهرمن چون شهره شد پیر مغان
مقل چون نخلی بروید از عیون باران شود
چون که نتواند ببیند سروری مهتران
تیغ کین سفله در زیر قبا پنهان شود
تیغ گوهر دار گر در دست خس سکنا گزید
گوهرش از دست داده مست در میدان شود
بی هنر دان زخم را چشمت به ما کاری نشد
می نوازد جان و شورش مرهم درمان شود
کوهکن زان می شکافد سر ز سنگ کوهسار
می گزد دندان کی از عزمش دلش نالان شود
چون شکر تلخی کند بر شاهدخت ارمنی
دلربایی های شیرین برتر از ترکان شود
صوفی ار بیند که نالد شیخ از رقص سماع
چون شقایق در میان بوستان رقصان شود
مشتری تا دید سودای زحل در متجرش
می بنوشد گرد خورشید طرب چرخان شود
نوش کن جام حقیقت تا که دریابی به نیک
هر که چاهی کند آخر خود در آن افتان شود
راهزن. کی خواب ماند بامدادان مرد ره
چون که مبنا از اذان عشق حق خیزان شود
در پیامی فرموده بودید که شعرتان را نقد و بررسی نمایم با احترام و اختصار نکاتی چند را بعرض میرسانم
اولا شعرتان از لحاظ وزن اشکالی ندارد اما شما بیشترین سعی تان را روی وزن گذاشته اید و از دیگر زیباییها و ظرافتهای شعری غافل شده اید بعنوان مثال کلماتی در شعرتان هست که اگر امروزی تر میشد شعری روان تر را شاهد بودیم از قبیل ( متجر، سماع، مقل ، عیون، مفخر و .....) نکته دیگر اینکه به روانی معنا هم بیشتر توجه فرمایید مثلا در این مصراع
(لاجرم از ریشه اش اشک حسد افشان شود)
اولا ( اشکِ حسد) چه نو ع اشکی است؟! تعبیر دور از ذهنی است ثانیا چرا اشک از ریشه افشان شود ؟ چرا نفرمودید از دیده اش؟
نکته ی دیگر اینکه از آرایه های ادبی کمتر استفاده فرموده اید
ضمنا قافیه هایتان هم اشکالات ظریفی دارد مثلا واژه ی (ترکان) ان جمع بهتر است قافیه قرار نگیرد چون جزو حروف اصلی کلمه نیستند
بهترینهارا برای شما و آثارتان آرزومندم