وادار
گفت : تو به راهی رفته ای که روحِ تو ، وادار شد
گفتم : من آنوقت به اهدافم رسیدم ،
که روحم عاشقِ دادار شد
قطع شد پای دویدن بعد از رفتن روی مین
این عجیب است روحِ من بعد ازهجوم اتفاق، پادار شد
اما دنیا ساکت ننشست
آن هجومش سوی ایمانِ من همچون ،
یکریزِ هجومِ قومَکِ تاتار شد
قلب من که برکه ای بود ، پس چگونه ،
قدرِ دریایی ز جنسِ عشق الله و زلالی ،
اینچنین جادار شد ؟
اما انگار بین اضداد همچو یویو شده ام
گُلِ نوزادیِ من ، چگونه اینچنین خاردار شد ؟
شاخک ام تیز شد ، کم که نیست ، صحبتِ یه عمرست
آنهم ، یه عمرِ خوب و ناز
بهرِ اینست همه فالگوشی ام تبدیل ، به یک رادار شد
قبل از فکر به خالقم ، چیزی نبودم
حال هم نیستم ، ولی خوبی اش دراینست ،
که این بنده ی خدا ، هدفی پُر ارج یافت
این غلام ، شاه دار شد
آنوقت که ثروتی داشتم ،
انگار بی ایمان، هیچ چیزی نداشتم
با وجودِ کوه ایمان ، دگر هیچ فرقی نمیکند برایم ،
جیبِ بانکِ من چنین نادار شد
دستم رفت به آسمان
ازخدا خواستم مرا ، مگذار وا ،
حتی لحظه ای به خویشتن
این چه خوبست اختیارم به این عشق و ناز و مستی
بعد از آن اراده ی ناب ،
به چنین حیاتِ خوبی اینچنین وادار شد
بهمن بیدقی 1401/3/16
آموزنده و زیبا بود