سگدونی
خداوندا !
دستم بگیر و من را ،
ببر با خود ازاین بیابانِ اندیشه
همه نگاهشان به تنه هاست و، میزامپلیِ روی شاخه ها
هیچکس حواسش نیست ،
به ارزشِ داشتنِ جریانِ عبورهای صد ریشه
نمی دانند مردمِ این دُور و زمونه
که نمی ارزد درخت بی ریشه ، حتی به سی شِی
نمی دانند که فیلمِ خنده دارِسخیف
فقط برای اینست که فتح کند ،
شمس العماره ی بی روح و بَزَک کرده را ،
ز عایدیِ این گیشه
نمی دانند که گر عقیم شان کنند شیرانِ شرزه را ،
آنها راضی میشوند که بروند به سگدونی ،
بجای تسلطِ بر بیشه
نمی دانند که پزشکی ،
دستاویزِ چاپیدن میشود ، در نبودِ ایمان
بجای فاخر بودنِ این پیشه
نمی دانند که آدمی ، بدونِ ایمان
تبدیل به یه قاتل میشود
برای سرنگون کردنِ دیگران و خود
با کفری ، به مثابهِ تبر و تیشه
آدمی را اینجورش را نگاه مکن
پرورش اندامی ها هم ،
زندگی شان به مویی بند است
مثالِ عمر به سنگ میماند و،
مثال آدمی هم ، به جامی از شیشه
ولی آنچه که می بینم خیلی ها
لاس خشکه را بیشتر دوست دارند
بجای افتخارِ حضور، دربهشتِ اندیشه
بهمن بیدقی 1401/3/11
بسیار زیبا و پر معنی است
موفق باشید