از این صبح امید که آمد نوری. پگاه حواله ام داد
نظرش. دلگشا بود که به خان سحر حواله. ام داد
صبح آمد با زلف. پریشان بر سر ایوان دل نشست
غمزه اش عشق نما بودکه. تب به پروانه ام داد
خیال رخ ماهش ببرد دل و زآن. خانه برون کرد
شب بود و ستاره دل به کوی دمنش آواره ام داد
چون سیاهی شب خم زلف سیه اش در هم بود
بگرفتم. دو چنگ. گوهر. کانی به این ارزنده ام داد
من چه فقیر بودم به پایش هم چو فرهاد به شیرین
از لبش آب نظر به دو پک مستانه ام داد
ره دراز بودو ومن به دو په شکسته. استخوان بودم
به اعصایی بنوازید و دست به آن شاخه ام داد
عشق جوان بود و من فرسود حا ل او روزق ایمان
دستم بگرفت و به ره برد و لطفی زآن فرزانه ام داد
او بود حریث. عشق لبش در هر کام گنجانده می شد.
به لب خون ریز من جره ای از ناب پیمانه ام داد
خون ریز بود دو چشمم ز فراغ. دوری او
نویدی از محاسن که سفید بود به آشنایه ام داد
هرچه که یود از تقدیر که او آرام باشد. و من اسیر
این اجری بود که نوید به شکراانه ام داد
طوبی آهنگران. ۱۰ ۲۱۴۰۱
عید مهمانی رب جلیل است امروز
حلول ماه شوال و عید سعید فطر مبارک باد
همیشه خرم و تندرست باشید