سه شنبه ۱۶ بهمن
|
آخرین اشعار ناب علی معصومی
|
گیجم
رفتی و حال مرا پنجره می داند و بس
چشم بیحوصله را منظره می داند و بس
سحری کو که دلآشفته یادت نشوم؟
شب دیدار تو را خاطره می داند و بس
بس که نالیدم و گوش تو بدهکار نشد
طعم فریاد مرا حنجره می داند و بس
آیه مذهب عشقیکه دل و دین منست
آنقَدَرها که فقط سیطره می داند و بس
گیجم از اینهمه بیحاصلی و دربه دری
گردش کار مرا دایره می داند و بس
پشت این آینه دق به خودم زل زده ام
ته چشمان مرا دلهره می داند و بس
من کویرم خبر از دانه ی بارانم نیست
عطشم را همه گستره می داند و بس
برو ای آهوی صحرا به سر چشمه نوش
ریگ سوزان مرا هوبره می داند و بس
|
نقدها و نظرات
|
درود مجدد ✋🌺 ابتدا عرض کنم که قصد اولم ترغیب شما به نطر دادن و پررنگ تر بودن بود که خدا را شکر محقق شد🙏 همسان نبودن آخرین مصوت قبل از حروف روی ِ قافیه مد نطرم است عزیز مانند ،دلهُره و گستَره و دایِره و بله حق با شماست، در اشعار بزرگان هم به وفور قابل رویت است مننها عروض دانان جزو عیوب قافیه بر شمرده اند اشعارتان همیشه بسیار شیرین و زیباست 👏👏🌺🌺 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیباست بزرگوار 👏👏🌺🌺
جسارتا کمی اقوا در قافیه نمود دارد🙏🙏