سَحَر بود و قلبم
سحربود و قلبم نماز میخوانْد
عشوه ها داشت معشوقم و،
نماز را بهترین شیوه ی قلبی عاشق ،
برای بدست آوردنِ دلِ خودش ،
آن دلِ غمّاز میخوانْد
ماجرای خوبی دوباره شکل گرفته بود
معشوقم میگفت :
قلبت درست زده به هدف
نمازش را ،
بهترین راهِ پرواز میخوانْد
سجده ی قلبم طولانی شده بود
طوری که فکرمیکردم دیگر برنمی خیزد
ذکر و اشکش میگفت :
تا ابد با دوست کار دارد
اما آنهمه سرودِ عابدانه را
به رازمیخوانْد
انگار میخواست تا مغزِ سبکسر دراین میانه ،
کاری با رنگ و لعابِ خطا ،
انجام ندهد ، موش ندواند
خود را رهروی راهی دراز میخوانْد
مغز گاهی به خودش
نه به معشوق ،
شک میکرد
دلیلِ اشک های قلب را ،
سبکسری ها و کجروی های خودش میدانست
خودش را پیاز میخوانْد
آنهمه ترس را
اضطراباتی زجانبِ خود میدانست
خودش را
گاهی جاده ی چالوس و گاه ،
جاده ی هراز میخوانْد
مغزم به قلبم میگفت :
طوری مدهوش شده ای ،
درمقابلِ اویی که عقل را ز سرت پرانده ،
که انگار داری میمیری
خودش را تیرِخلاص میخوانْد
خوشم آمد از قلبِ عابدم او،
گوش نمیداد به این وِز وِزها
او درحالِ قنوت ،
چه دعاهایی خوانْد
به رکوع ها و سجده ها ،
چه حماسه ها آفرید
نورِصبح زده بود
قلبم ازمعشوقِ یگانه اش ،
حتی لحظه ای سیر نمیشد
قلبم همچنان ،
درمقابل خالقِ اینهمه عشق ،
نماز میخوانْد
بهمن بیدقی 1401/1/28
ایام ضربت خوردن مولای متقیان حضرت علی علیه السلام
را تسلیت عرض مینمایم