درود و عرض ادب
دو غزل با یک مضمون بر دو وزن متفاوت و قافیه های مشابه
را تقدیم حضور ارزشمندتان می کنم
به آتش می نشیند روحم از این انجماد تو
شبیه تکه ای یخ، رو به خورشیدِ تضاد تو
همیشه شعر گفتم با سکوتت تلخ و ویران شد
سکوت من ولی ، زنجیر شد در انتقاد تو
تو آن کوهی که سر در آسمان ، پوشیده از برفی
من آن ابرم که بسته چشم را ، بر اعتماد تو
شدم چون نی که با آهی بنالم غصه هایم را
دل عالم شود خون از هجوم گردباد تو
حسادت می کنم انگار در من خفته گرسیوز
جسارت می کند با عشق ؛روح کی قباد تو
پریشان می شود ،سلول در سلول من آیا؟
که هی تکرار در تکرار شد، اندوه یاد تو؟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
وقتی دهانم را پر از یخ می کنی با انجمادت
قندیل می بندد تمام واژه های در تضادت
از صبر ماسیده میان حفره ی خونین قلبت
تا بیکرانه می رسد، فریادهای انتقادت
چون کوه یخ بودی ،رسیدی تا تنورستان گرمم
شرجی کاذب می وزد از قصر سرد اعتمادت
جغرافیای بازوانت را که دانستم ،نفهمیدم
حل می کند ویرانه هایم را، گلوی گردبادت
آن شاهراه سبز من کو ؟ای زمستانی ترینم
ترسو شدم با دیدن فر و کیان کی قبادت
از تکه های رنج ماندی در تنم ،گیسو پریشان
می پیچمت در لابلای بغض ها ،مانند یادت
بسیار زیبا و متفاوت بودند
هنرمندانه
موفق باشید