رقص کردی
با دلم تا ریسهموهای تو بازی میکنند
کودک گریان میلم را چه راضی میکنند
آب رویم میبرد تا طرهات را قدسیان
میکشند از بند مشکین، گلبرازی میکنند
دوش دیدم غمزههایت با نظربازان رند
در مداین آنچه ناکرد ایل تازی میکنند
یک نظر مهمان چاک جامهات گشتیم، امید
کولیان از بیکسان مهماننوازی میکنند
هالهها با سینهریزت، در کشاکش با حریر
صد کرامت بهتر از شیخ حجازی میکنند
رازها در سینه داری که از گریبانت ز غیب
رازدارانت به ما گردندرازی میکنند
ملت دیر مغان اسرار ما را دیدهاست
که اینچنین احساس شأن از بینیازی میکنند
پیر ما که از حکمتش افلاکیان در حیرتاند
بندگانش خسروان را سرفرازی میکنند
گفت تا کی زاهدان قلاده بر می میزنند
مطربان تا آن هنوز آهنگدازی میکنند
در خرابات آنکه را با احتیاج آلوده گشت
ساقیان با دخت رز باری نمازی میکنند
کاسه پیشآور که در اسلوب این دارالشفاء
زخمها را چاره با اکسیر رازی میکنند
خواجه هر شب رقص کردی کردنش را بیگمان
واژههایت روی کاغذ صحنهسازی میکنند
خردهگیران را بگو چون روز محشر رخ نمود
هر که را با عیب خود تسلیم قاضی میکنند
دیروز و امروز، به جز یک بیت.
خادم (ملحق)