تو فراتر از من فکر می کنی!
و من به پیوند پرها
به سیم خاردارهای بلند فکر میکنم...
و شاخههای شکستهای
که نرسیده به آسمان پرواز
میسوزند!
کوتاه که فکر میکنی
میبینم
زندگی بالهایش را بسته
و من
در آغوش بادی مخالف
از چشم آسمان میافتم!
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
این خون چرخیده در دهانم
بارانیست که دیروز
از شاهراه دلخستهگیهایت جاری بود
و تو با چشمانی تنگ
گریبان آسمان را میدریدی!...
حرفهایم را پس میگیرم!
اینهمه راه نیامدهام
باز
گوشهایت را تیز کنی
برای بریدن زبان علاقهام...
آمدهام
روی سقف خانهی توکاها
دست به عصا
یک فصل/ عاشقی ببارم!
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
به آفتابگردان بگو
هرچند میهمانی بهار دیر شده است
بذر رویاهایت را
در آفتاب چشمان من بپاش!
از هر طرف که بتابی
نگاهم با توست!
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
«زنی تنها در آستانهی فصلی سرد»
فرو میآورد
دست دلتنگیاش را
«بر آستانهی دری که کوبه ندارد»
این واژه
در آستانهی درد هر شعری
جا خوش کرده است!
به شیرینی
تلخیها را تکرار میکند...
با اسمم که پیوند میخورد
ناباورانه میبینم
«غلغلهی آنسوی در
زادهی توهم من است»
و کسی
در آستانهی هیچ دری
به انتظارم نیست!
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
قربانی شدن اسب بهانه است!
دنیا را از پا درآورده بودم
تازه داشت
قصهی آرزوهام
یورتمه
به دشت سرسبز میرسید
که در هزار توی زندگی
در گسترهی مهرههای سوخته و نسوخته
قلع و قمع شد!
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
آب از سر دنیام میگذشت و
چقدر ساده فکر میکردم
این سوی دنیا
«همانقدر میتوانم
سایه از آفتاب بگیرم»
که در آن پنجرههای وامانده
تکهپارههای حسرت
در تشویش آسمان میلولند!
ساده بگویم
این ناودانهای زنگزده
هنوز
در عمق تنهایی شهر
«احتمال بارندگی
به چشمانم میدهند!»
آرزو عباسی پاییزه
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
خادم شما(ملحق)